امداد غیبی در عملیات: بانویی که راهنمای گردان شد

به مناسبت فرارسیدن سالگرد شروع هشت سال دفاع مقدس و جنگ تحمیلی
خاطره ای منتشر نشده از زبان سردار عبدالکریم فضیلت در خصوص امداد غیبی در عملیات فتح المبین

مقدمه:
با خبرگزاری رسا جلسه مصاحبه ای را هماهنگ کردم تا پدر خاطرات خودش را به مناسبت سالروز شروع جنگ تحمیلی و هفته دفاع مقدس بیان کند. همچنین قصد بنده بیرون کشیدن ناگفته های جنگ از دل سردار بود. الحمدلله آقای اسکندری هم خوب پذیرایی کرد و هم خوب استقبال. خاطره زیر گوشه ای از خاطرات سردار بود که چون بسیار شگفت انگیز بود به صورت جداگانه در خبرگزاری رسا کار شد، که به استحضار شما می رسانم.

خبرگزاری رسا: پس از مدتی که در مه و باران حرکت می کردیم و نمی دانستیم به کدام سمت حرکت می کنیم بیسیم زده شد و شهید هودگر، فرمانده گروهان به من گفت: نوری جلوی گروهان حرکت می کند و گفته که دنبال من بیایید ...

بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

نقشه خطرناک ...

خاطره منتشر نشده از سردار
روایت حاج عبدالکریم فضیلت پور از علائم شروع جنگ


گشت های مرزی خودجوش توسط نیروهای سپاه

پاییز 58 ماموریت داشتیم در پاسگاه چمسری (chamsari)   در منطقه مرزی بین فکه تا دهلران مستقر و با راه اندازی تیم های گشتی امنیت منطقه را رصد کنیم. چرا که پس از پیروزی انقلاب ارتش شاهنشاهی ایران پاشیده شده بود و تنها نیروهای انقلابی ارتش مانده بودند به همین خاطر برخی پاسگاه های مرزی به دلیل کمبود نیرو ...
بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

همه اسرا آزاد شدند ولی اسیر ما نیامد ...

وقتی محمد متولد شد، بابایش مفقود شده بود. خیلی سخت است. یک زن دوست دارد پدر بچه بیاید و پسرش را که تازه متولد شده است در آغوش بگیرد. ولی غلامعلی از وقتی رفته به جنگ دیو سیاه، هنوز برنگشته است و حالا غلامعلی نیست تا محمد ...

بقیه در ادامه مطلب

ادامه نوشته

خاطره جدید سردار فضیلت پور از آیت الله قاضی (ره)

اگر رزمنده ها آزاد نشوند هر اتفاقی بیفتد به من مربوط نیست
محرم سال 63 تعدادی از رزمندگان لشکر 10 سیدالشهدا به همراه یک روحانی برای تهیه وسائل مورد نیاز جهت برگزاری مراسم روضه حضرت اباعبدالله (ع) در اردوگاه، به دزفول مراجعه کرده بودند. در شهر هنگام تهیه اقلام مورد نیاز گوییا به خاطر اینکه ماشینشان را بد پارک کرده بودند از طرف نیروهای شهربانی که هنوز کادر زمان شاه بودند، مورد توهین قرار می گیرند که مشاجره ای رخ می دهد و رزمندگان توسط نیروهای بداخلاق شهربانی بازداشت شده و به پاسگاه منتقل می شوند.
اما انچه که در پاسگاه اتفاق افتاد یک تذکر معمولی نبود. متاسفانه کادر شهربانی پس از فحاشی های زشت سر رزمنده ها از جمله آن روحانی را می تراشند و برای آنها پرونده سازی می کنند. وقتی رزمندگان در بند این رفتار سخیف پرسنل شهربانی را می بینند، بلند فریاد الله اکبر سر می دهند که باز با پرونده سازی مجدد روبه رو می شوند. بر این اساس که رزمندگان دربند و تعدادی که در بیرون پاسگاه میدان شیخ مرتضی انصاری برای پیگیری آزادی دوستان خود مراجعه کرده اند قصد تصرف پاسگاه را داشته اند و رمز آنها هم الله اکبر بوده است. (بقیه در ادامه مطلب)

ادامه نوشته

خاطره منتشر نشده از سردار فضیلت پور از لحظات آزاد سازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس

آقا اجازه برجکمان کنده شد!

سخت ترین منطقه عملیات آزادسازی خرمشهر یعنی گلوگاه شلمچه را به تیپ هفت ولیعصر (عج) داده بودند، ابتدا گردان یاسر قرار بود به عنوان گردان احتیاط درنظر گرفته شود. چون در دو مرحله تصرف جاده اهواز خرمشهر و مرحله رسیدن به مرز عملیات کرده بودیم. ولی دو روز مانده به عملیات آقای رئوفی فرمانده وقت تیپ 7 ولیعصر (عج) برای تصرف قاطعانه منطقه و سقوط فوری گلوگاه شلمچه تصمیم گرفت گردان ما را در سمت چپ گردان شهدا وارد عمل کند. شرایط خیلی حساس و سخت بود. به هیچ وجه جای درنگ نبود؛ به محض تصرف منطقه مورد نظر فوری باید خود را آماده می کریم تا با پاتک های دشمن مقابله کنیم. این مسیر گلوگاهی بود که محاصره و اسارت بیش از 19000 عراقی را کامل می کرد. گردان یاسر با یکی از گردان های لشکر 21 حمزه سیدالشهدا (علیه السلام) و یک گردان بسیجی از محلات ادغام شده و قریب به 700 نفر بودیم.


پانوشت:
۱- منبع: وبسایت شخصی عبدالکریم فضیلت پور .
2- با تشکر از حاج مصطفی آهو زاده بابت ارسال عکس
3- توضیح عکس: شهید علی کمیلی فر راننده و شهید محمد شنبول بر روی ترک موتور. حاج مصطفی گفت این همان موتور تریلی است که محمد شنبول در حال پارک کردنش ترکش خورد و شهید شد.

ادامه نوشته

خاطره سردار فضیلت در خصوص پیدا شدن یک شهید

وقتی محمد متولد شد، بابایش مفقود شده بود. خیلی سخت است. یک زن دوست دارد پدر بچه بیاید و پسرش را که تازه متولد شده است در آغوش بگیرد. ولی غلامعلی از وقتی رفته به جنگ دیو سیاه، هنوز برنگشته است و حالا غلامعلی نیست تا محمد را در آغوش بگیرد. حالا محمد باید بدون بابا زندگی اش را شروع کند. در مدرسه وقتی جلسه اولیا و مربیان می شود همه پدرهایشان را می آورند. اما محمد از مادرش سوال می کند پس بابا کی می آید؟ بابا کجاست؟ وقتی سرما می خورد می رود دکتر و آمپول میزند و گریه می کند. بابایش نیست تا به او دلداری بدهد و به او بگوید پسرم تو دیگر مردی شده ای! مرد که گریه نمی کند!!!

اما چون غلامعلی نیست محمد نمی داند که برای خودش مردی شده است و نباید گریه کند. هیمنه یک زندگی یعنی بابا! بابا عمود خیمه است.

حالا محمد بزرگ شده است و همه خیال می کنند که بابای او اسیر شده است. مادرم می گوید وقتی اسامی آزادگان را در رادیو دزفول اعلام می کردند، محمد همه حواسش را به رادیو می دهد و هی از مامان سوال می کند: مامان اسم بابا غلامعلی بود؟؟؟ اما هیچ وقت رادیو اسم غلامعلی را نگفت. و محمد منتظر کاروان بعدی اسرا بود و دلی که ناامید نمی شد ...
یک روزی بابا خواهد آمد ...
مادرم می گوید. چقدر غصه دار بود چهره محمد وقتی از آمدن بابا نا امید شد ...
و چقدر غصه دار است دل مادر که باید گریه های محمد را از دوری بابا تحمل کند.
و چقدر غصه دار است دل زنی که شوهرش نیست تا همه گلایه هایش را از اذیت کردن محمد پیش او ببرد.

اما حالا محمد برای خودش مرد شده است. درس خوانده است. ازدواج کرده است. و انشاء الله وقتی صاحب پسری بشود پسرش را در آغوش می گیرد. و همسرش را تنها نمی گذارد. حالا محمد کنار مادرش هم هست.
"وبلاگ چزابه" خاطره همسر شهید است از پیدا شدن غلامعلی از زبان سردار حاج عبدالکریم فضیلت پور. بخوانید و برای شادی روح غلامعلی و همه شهدا فاتحه بفرستید.

ندیدم آینه ای چون لباس خاكیهاهمان قبیله كه بودند غرقِ پاكیهابه عشق زنده شدن، «عند ربِهم» بودنشده ست حاصل آنها ز سینه چاكیهادلیل غربتشان، اهلِ خاك بودنِ ماستنه بی  مزار  شدنها، نه بی پلاكیهابه آسمان كه رسیدند رو به ما گفتند:زمین چقدر حقیر است ، آی خاكیها

واکنش سردار حاج حبیب سعیدفر (جانشین اطلاعات تیپ 7 ولیعصر) به مستند آخرین روزهای زمستان

ادامه اعتراضات فرماندهان تیپ 7 ولیعصر به مستند " آخرین روزهای زمستان" در خصوص مرحله یک عملیات بیت المقدس.

سردار حاج حبیب سعیدفر (جانشین اطلاعات لشکر 7 ولیعصر در زمان جنگ)اول باید سردار سعیدفر را بشناسیم. او یکی از نیروهای اطلاعاتی 8 سال دفاع مقدس است. مسئولیت ایشان در جنگ، جانشین اطلاعات تیپ 7 ولی عصر (عج) که بعدا تبدیل به لشکر شد، بوده است. وقتی متوجه شدم "حاج حبیب سعیدفر" در خصوص گزارشات مستند " آخرین روزهای زمستان" در خصوص عملیات غرورآفرین "بیت المقدس" به شدت واکنش نشان داده اند تصمیم گرفتم با ایشان یک دیدار داشته باشم تا از نزدیک خاطرات ایشان را گوش کنم.

سردار سعیدفر می گوید:
روزهای قبل از عملیات بود. من جانشین اطلاعات تیپ 7 ولیعصر بودم. حسن باقری از نحوه شناسایی ها ناراحت بود و رفته بود پیش احمد سوداگر، حاج احمد گفته بود مسئول شناسایی ها آقای سعیدفر است. حسن باقری آمد و خیلی عصبانی به من گفت چرا شناسایی هایتان را تمام نمی کنید؟ بچه های لشکر 27 تمام کرده اند. گفتم ما شیوه خودمان را داریم. اینجا با منطقه کردستان فرق می کند. دشمن روی دشت تسلط دارد. نمی شود به شیوه کردستان عمل کرد. مواضعمان لو می رود. ما اینها را تجربه کرده ایم. درحالی که حسن باقری قانع نمی شد گفت شیوه شما برای شناسایی چیست؟ گفتم ما هر شب فقط بخشی از کار را شناسایی می کنیم. مثلا امشب 30 درصد فرداشب 60 درصد و شب دیگر 100 درصد. اما دو شب قبل از عملیات به هیچ وجه شناسایی نمی کنیم. حسن گفت آمدیم عراق در این دو شب مواضعش را تغییر داد. گفتم یک شب قبل از عملیات تعداد محدودی می رویم فقط مواضعمان را چک می کنیم.
آن روز دعوا با حسن باقری تمام شد و حسن قانع نشد. من هم به حسن گفتم ما شیوه بچه های تیپ27 محمد رسول الله را قبول نداریم. آنها با نحوه عملکردشان مواضع ما را لو می دهند. و دشمن از تحرکات ما با خبر می شود. من به حسن گفتم این کار را نکنید بچه ها را به کشتن می دهید.

سردار حاج حبیب سعیدفر ادامه می دهد: دشمن متوجه تحرکات نیروهای اطلاعات عملیات تیپ 27 محمد روسول الله شده بود و هیچ واکنشی از خود نشان نداده بود. به همین خاطر مواضع خودی لو رفته بود و نیروی های تیپ 27 متوجه نشده بودند. عراق شب عملیات سر خاکریزش تیربار کاشته بود و بچه های اطلاعات تیپ 27 متوجه نشده بودند. لذا روز عملیات یک گردان از تیپ 27 که در سمت چپ محور عملیات عمل می کرد توسط همان تیربار در سطح دشت زمینگیر شد و تقریبا تمام گردان(2) منهدم شده بود. لذا عراقی ها از خلاء ناشی از این تلفات استفاده کرده و از سمت چپ به نیروهای تیپ 7 ولیعصر حمله می کند طوری که ما مجبور شدیم موقتا 2 کیلومتر عقب نشینی کنیم. اما نهایتا دوباره حمله کردیم و خودمان را سر جاده اهواز خرمشهر رساندیم.

تکمیلی توسط خود سردار حاج حبیب سعیدفر:

با سلام.
نیروهای اطلاعات تیپ 27 از همان ابتدا شناسایی خود را تمام کرده بودند و هر شب نیروهای عمل کننده را جهت توجیه روی جاده می بردند که این موجب لو رفتن معابر می شد. این موضوع را ما به حسن باقری تذکر دادیم ولی عدم آشنایی با اصول حرفه ای اطلاعات و شناسایی در دشت موجب لو رفتن معابر سمت چپ تیپ 7 دزفول شده بود. نتیجه این نوع عملکرد را مصرانه به حسن باقری تذکر میدادم ولی به نظر می رسید خود حسن هم تحت تاثیر بچه های تهران بود. به همین خاطر در صبح عملیات با ملاقاتی که در کنار جاده با حسن داشتم، نتیجه نحوه ی غلط شناسایی بچه های تیپ 27 را به او نشان دادم. یک گردان از تیپ 27 تهران که بنا بود با تیپ 7 دزفول الحاق کند تماماً زمینگیر شدند و دلیل آن چیزی نبود جز شناسایی غلط و تیربارهای دشمن و نه دیر رسیدن بچه های تیپ 7 دزفول.
از این خلا به وجود آمده تیپ 10 زرهی گارد جمهوری عراق استفاده کرده، از جاده اهواز خرمشهر عبور کرد و بچه های تیپ 7 را محاصره نمود. اساساً نرسیدن تیپ 7 دزفول به هیچ وجه واقعیت ندارد و نحوه عملکرد بچه های تهران موجب این اتفاق شد.

پانوشت: لینک خبر در خبرگزاری فارس
1- بنده مشروح این خاطره را پس از ضبط صدای سردار به صورت نقل به مضمون بیان کرده ام. اصل صدا که به گویش دزفولی است آپلود شده است. اما سردار اجازه انتشار آن را ندادند. انشاء الله سعی می کنم اجازه انتشار را از سردار بگیرم. ضمنا از این به بعد سعی خواهم کرد خاطرات منتشره را به همراه فایل صوتی ان منتشر کنم.  و به دوستان پیشنهاد می کنم که در صورتی که خاطره ای از بزرگان جنگ در وبلاگهایشان منتشر می کنند به همراه فایل صوتی آن باشد.
2- زمینگر شدن یک گردان می دانید یعنی چه؟ تعداد یک گردان می دانید چند نفر است؟ هنوز صدای حاج حبیب در گوشم زمزمه می کند. حاج حبیب گفت تقریبا تمام گردان شهید شدند. و بعد از یک سکوت کشنده در حالی که سرش را تکان می داد گفت تا چشم کار می کرد پیکرهای شهدا روی دشت بود. و دوباره حاج حبیب سرش را پایین انداخت. گویی دوباره داشت آن تصویر را نظاره می کرد. و شاید در دلش داشت دوباره با حسن باقری حرف می زد.
آه ! حاج حبیب! سکوت تو هم دیدنی است ...
3- عکس سردار حاج حبیب سعیدفر و شهید نوایی مربوط به عملیات بیت المقدس در ادامه مطلب.
4- تشکر از برادر و استاد دانشگاه جناب آقای موجودی جهت انعکاس این مطلب در الف دزفول.
5- انعکاس این مطلب در : پایگاه اطلاع رسانی دزفول.
6- انعکاس این خبر در : پایگاه اطلاع رسانی مسجد صاحب زمان دزفول.
7- همین مطلب در گردان بلال.
8- انعکاس این مطلب در جام نیوز.
9- انعکاس این مطلب در خبر فارسی.
10- همین مطلب در پایگاه تحلیل خبری افلاک.
11- همین مطلب در سبک بالان عرش.
12- همین مطلب در پایگاه خبری یالثارات.
13- همین مطلب در خبرگزاری رهیاب.
14- انعکاس این مطلب در دزنا.
15- انعکاس این مطلب در خوزنیوز
16- مطلب مرتبط: اعتراض سردار فضیلت پور در خصوص مستند آخرین روزهای زمستان لطفا کلیک کنید.
ادامه نوشته

تصرف جاده اهواز خرمشهر توسط نیروهای تیپ 7 ولیعصر (عج)

سردار فضیلتقسمت آخر مستند "آخرین روزهای زمستان" هم پخش شد و روایتگری زندگی سردار بزرگ "حسن باقری" یا همان "غلامحسین افشردی" نیز به پایان رسید. من و پدرم سراپا گوش و چشم بودیم تا رسید به عملیات غرور آفریـن بیـت المقـدس. وقتـی راوی گفـت کـه تیـپ 27 محمـد رسـول الله (ص) در عـملیـات بیـت المقدس بعلت نرسیدن تیپ 7 ولیعصر به جاده اهواز خرمشهر و عدم الحاق با آن تیپ، تحت فشار عراقیها قرار می گیرد، پدر ناراحت شد و طی تماس تلفنی مراتب اعتراض خودش را با سردار کوسه چی جانشین فرمانده وقت تیپ ولیعصر (عج) در میان گذاشت. از آنجایی که بنده قبلا به مناسبت هفته دفاع مقدس خاطره این عملیات را از زبان پدر در همین وبلاگ نوشته بودم ضمن قرار دادن لینک خاطره فوق، تاکید می کنم که نیروهای تیپ 27 محمد رسول الله خاطرات جنگ را از دیدگاه خود نوشته اند و ای کاش دست اندر کاران مستند شهید باقری با نیروهای تیپ 7 ولیعصر (عج) نیز در این خصوص مصاحبه می کردند تا خدایی ناکرده در این مورد تحریفی صورت نگیرد.

اولین مرحله عملیات آزاد سازی خرمشهر از زبان سردار فضیلت


پانوشت:
قدردانی از:

1- با تشکر و سپاس فراوان از وبلاگ "گردان بلال" به دلیل انعکاس به موقع این خاطره.
2- با تشکر و سپاس از وب سایت مرجع دفاع مقدس www.598.ir در اینجا.
3- با تشکر از کمک های جناب آقای مهران موزون (وبلاگ دیسون)، جهت انعکاس ملی این خبر.
4- و با تشکر از دلگرمی های جناب آقای استاد علی موجودی (وبلاگ الف دزفول)
5- تکمیلی از وبلاگ گردان بلال: در کتاب جاده های سربی اثر سردار احمد سوداگر شرح کامی از نفوذ 11 کیلومتری گردان یاسر تیپ 7 دزفول تا جاده اهواز - خرمشهر قبل از هر یگان دیگر و دلایل عقب نشینی 3 کیلومتری گردان یاسر و چگونگی الحاق بین تیپ های  8 نجف و 7 ولی عصر (عج) و در ادامه 27 محمد رسول الله را عنوان کرده است.البته نکته ای که پر رنگ نشده است این است که پیشتازی گردان یاسر تیپ 7 ولی عصر (عج)  باعث جلب توجه عراقیها  شد. و علاوه بر تزلزل عقبه عراقیها ، تمرکز عراقیها روی گردان یاسر باعث شد تا تیپ 8 نجف و تیپ 27 محمد رسول الله راحتتر به جاده اهواز خرمشهر برسند.در ضمن با توجه به اینکه سردار رئوفی و سردار ان فضلیت ، کلولی و خضریان حضور دارند گرفتن روایت آنها بسیار مفید است.
6- مطلب مرتبط: اعتراض سردار حاج حبیب سعیدفر در خصوص مستند آخرین روزهای زمستان لطفا کلیک کنید.

اولین مرحله عملیات آزاد سازی خرمشهر از زبان سردار فضیلت

خاطره ای منتشر نشده سردار فضیلت از اولین مرحله آزاد سازی خرمشهر

این پست رو هدیه می کنم به وبلاگ الف دزفول و وبلاگ رهسپار قدیمی

به مناسبت سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر

مقدمه:

پدر جان شما فرمانده تنها گردانی بودی که باید در تاریکی های شب، وقتی که فرشتگان خدا قدم های تو و یارانت را می شمردند از بین کمین دشمن عبور کرده و 17 کیلومتر، بدون درگیری در خطوط دشمن نفوذ کرده و منتظر زمان مقرر شدی تا با حمله از پشت سر نیروهای شیطان، پشت دشمنان اسلام را بلرزانی. اصلا خدا تو را آفریده برای لرزاندن پشت دشمنان. و من بعد از اینکه چند بار از دوستانت شنیدم که رادیو منافقین اعلام کرده با عملیات های خرابکارانه در پادگان دزفول موفق شده اند عبدالکریم فضیلت پور را ترور کنند، فهمیدم که هراس دشمن از تو خیلی بیشتر از آن چیزی است که تصور می شود. آنها در خیالات خودشان بارها و بارها تو را کشته اند و بارها و بارها برای کشتن تو نقشه کشیده اند .... اما خدا می داند که تو کابوس خواب های آشفته شیطانی و دشمن این آرزوی محال را به گور خواهد برد.

تو شاهد شهید شدن فرشته های گردانت بودی وقتی نزدیک بود اسیر شوید. آن هم با شلیک گلوله های مستقیم ضد هوایی در سطح دشت.

حالا بهتر است خودت تعریف کنی در تاریکی های آن شب چه گذشته است؟ (در ادامه مطلب)


پانوشت: همین مطلب را بخوانید در وبسایت خورشید عالمتاب

ادامه نوشته

به خاطر پهلوانی سردار در عملیات فتح المبین

سردار حاج عبدالکریم فضیلت پوربارها به محمد جواد گفته ام این جفای بزرگی است که پدرت از پهلوانان جنگ باشد و تو وبلاگ داشته باشی اما از پدرت هیچ ننویسی. اما من پدرم از پهلوانان جنگ است. سرباز خمینی است. دست هایش متبرک است به دست های خمینی کبیر، از بس که آهنربا به پاهایش می چسبد هنوز دست و پاهایش بوی جبهه های جنگ می دهد. به تمام معنا رستم دستان است هرچند که رستم دستان را فردوسی بزرگ کرده است اما او مادر زاد رستم است. در دسترسم نبود که در این روز به یاد ماندنی با او مفصل صحبت کنم به همین خاطر تنها می توانستم با او تلفنی صحبت کنم. سردار برایم حرف بزن تا با قلم شکسته خودم شرح مفصل بنویسم فقط گوشه ای از پهلوانی های تو را.

فرمانده گردان یاسر بودی و آخرین گردانی بودی که 5 روز تمام جنگیدی و مقاومت کردی، بعد از شروع مرحله دوم عملیات به همراه سایر گردان های تیپ 7 ولیعصر (عج الله) -که همان لشکر 7 ولی عصر است - موفق به تصرف قسمتی از ارتفاعات ابو سلیبی خات (سایت های 4 و 5 و رادار) شدی و نیروهای دشمن را از پشت جبهه شوش مورد تهاجم قرار دادی و عقب نشینی منظم آنها را تبدیل به اسارت کردی. پدرجان! خودت گفتی گردان گردان نیروهای دشمن را اسیر کردید! اما من اینگونه تعبیر می کنم شما فوج فوج نیروهای شیطان را اسیر کردید و به خاک ذلت نشاندید که تاریخ آمار آنها را 16000 نفر ثبت کرده است. اما من می گویم اگر تمام دنیا در ان 8 سال بر علیه ایران جنگیدند من اعتقاد دارم شما تمام دنیا را اسیر کردید.

پدر جان! ای سردار بزرگ! رستم دستان کی می تواند چنین پهلوانی کند؟؟؟ پس گزافه نگفته ام اگر تعبیر کنم: اگر رستم دستان در زمان شما حضور می داشت بدون شک تو فرمانده اش بودی!

شکسته باد قلم کوچک من که تمام پهلوانی های تو را در دو پاراگراف خلاصه کردم. اما پدرجان! کم نوشتن من و خلاصه نوشتن من چیزی از بزرگی تو نمی کاهد!


پانوشت:

1- سالروز شهادت مظلومانه دختر رسول الله را به ساحت مقدس آقا امام زمان تسلیت عرض می کنم.
2- پیروزی سرشار از غرور در عملیات فتح المبین را به پدر عزیزم و همه همرزمانش تبریک عرض می کنم سایه ی همه تان مستدام.

خاطره سردار عبدالکریم فضیلت پور (پدرم) از عمو رحمن!

عمو رحمن (سمت راست)، سردار عبدالکریم فضیلت پور (سمت چپ)به مناسبت هفته دفاع مقدس
پرده اول:
حوالی سالهای ۱۳۴۷ یا ۴۸ بود من کلاس پنجم و عبدالرحمن برادرم کلاس اول دبستان بود. منزلمان در انتهای شهر بود و در پشت خانه ما نرسیده به زمین های کشاورزی، تعدادی قنات بود. یک روز ظهر که از مدرسه برگشتم مادرم سراغ عبدالرحمن را گرفت، گفتم ما با هم از مدرسه نیامده ایم شاید او منزل پدر بزرگ رفته باشد.
تا حوالی غروب خبری از او نشد مادرم نگران گفت برو سری به منزل فامیل بزن از او خبری بگیر. بعد از من چند جوان در حالی که عبدالرحمن را بغل کرده بودند به خانه ما مراجعه می کنند و می گویند ما از کنار قنات ها رد می شدیم که صدای گریه ی بچه ای را شنیدیم؛ نگاه کردیم متوجه شدیم عبدالرحمن است و او را از داخل قنات نجات دادیم.
پرده دوم: در اوایل سال ۱۳۶۵ من فرمانده گردان بودم و در منطقه فکه عملیات شده بود. همینطور که مشغول هدایت نیروها بودم متوجه شدم یک نفر در میدان مین بین نیروهای خودی و عراقی ها گیر افتاده است درحالی که ترکش خورده بود و کوله پشتی اش که چند گلوله آرپیجی هم داشت آتش گرفته بود.

به هرکس می گفتم بخاطر شدت آتش دشمن نمی رفت او را بیاورد. تصمیم گرفتم که خودم او را نجات دهم لذا به طرفش رفته و هر طوری بود او را از میدان مین خارج کردم.

پرده سوم: سال ۱۳۸۴ فرمانده سپاه زنجان بودم یک روز از دژبانی تماس گرفتند و گفتند یک نفر با شما کار دارد. گفتم کیه؟ پیغام داده بود همان کسی که از میدان مین نجاتش دادی!

برایم جالب بود کسی را که نمی شناختم وحالا پس از سالها پیدا شده، گفتم بیاید. وقتی آمد خودش را معرفی کرد و گفت: من برادر همان کسی هستم که آن سالهای دور برادرت عبدالرحمن را از داخل قنات نجات داده بود. و شما هم مرا از میدان مین!!
پانوشت:
1- آن جمله ای که قرمز رنگ شده است که وبلاگ رهسپار قدیمی اولین وبلاگی که این خاطره را در وبلاگش درج کرد فراموش کرده بود. لذا پدر مرا مامور کرد تا این خاطره را اصلاح کنم.
2- خبرگزاری ها و وبسایت ها و وبلاگ های زیادی این خاطره را منتشر کردند که از آنها تشکر می کنم. قصد داشتم که لینک همه آنها را درج کنم که برایم مقدور نشد. در صورت تمایل کافی است فقط " سردار عبدالکریم فضیلت پور" را از طریق گوگل جست و جو کنید.
3- عکس بالا عکسی است که عمو رحمن با اصرار خیلی زیاد یک روز قبل از شهادتش با پدر گرفته. (سمت رات عمو رحمن و سمت چپ سردار عبدالکریم فضیلت پور)
4- بقیه عکس ها را در ادامه مطلب ببینید.

ادامه نوشته