بارها به محمد جواد گفته ام این جفای بزرگی است که پدرت از پهلوانان جنگ باشد و تو وبلاگ داشته باشی اما از پدرت هیچ ننویسی. اما من پدرم از پهلوانان جنگ است. سرباز خمینی است. دست هایش متبرک است به دست های خمینی کبیر، از بس که آهنربا به پاهایش می چسبد هنوز دست و پاهایش بوی جبهه های جنگ می دهد. به تمام معنا رستم دستان است هرچند که رستم دستان را فردوسی بزرگ کرده است اما او مادر زاد رستم است. در دسترسم نبود که در این روز به یاد ماندنی با او مفصل صحبت کنم به همین خاطر تنها می توانستم با او تلفنی صحبت کنم. سردار برایم حرف بزن تا با قلم شکسته خودم شرح مفصل بنویسم فقط گوشه ای از پهلوانی های تو را.
فرمانده گردان یاسر بودی و آخرین گردانی بودی که 5 روز تمام جنگیدی و مقاومت کردی، بعد از شروع مرحله دوم عملیات به همراه سایر گردان های تیپ 7 ولیعصر (عج الله) -که همان لشکر 7 ولی عصر است - موفق به تصرف قسمتی از ارتفاعات ابو سلیبی خات (سایت های 4 و 5 و رادار) شدی و نیروهای دشمن را از پشت جبهه شوش مورد تهاجم قرار دادی و عقب نشینی منظم آنها را تبدیل به اسارت کردی. پدرجان! خودت گفتی گردان گردان نیروهای دشمن را اسیر کردید! اما من اینگونه تعبیر می کنم شما فوج فوج نیروهای شیطان را اسیر کردید و به خاک ذلت نشاندید که تاریخ آمار آنها را 16000 نفر ثبت کرده است. اما من می گویم اگر تمام دنیا در ان 8 سال بر علیه ایران جنگیدند من اعتقاد دارم شما تمام دنیا را اسیر کردید.
پدر جان! ای سردار بزرگ! رستم دستان کی می تواند چنین پهلوانی کند؟؟؟ پس گزافه نگفته ام اگر تعبیر کنم: اگر رستم دستان در زمان شما حضور می داشت بدون شک تو فرمانده اش بودی!
شکسته باد قلم کوچک من که تمام پهلوانی های تو را در دو پاراگراف خلاصه کردم. اما پدرجان! کم نوشتن من و خلاصه نوشتن من چیزی از بزرگی تو نمی کاهد!
پانوشت:
1- سالروز شهادت مظلومانه دختر رسول الله را به ساحت مقدس آقا امام زمان تسلیت عرض می کنم.
2- پیروزی سرشار از غرور در عملیات فتح المبین را به پدر عزیزم و همه همرزمانش تبریک عرض می کنم سایه ی همه تان مستدام.