از برادرم کمال تشکر رو دارم که این کاستی رو با حداقل شرایط موجود برطرف کرده است. بنده بعد از مراسم سریع خودم رو به لب تاپم رسوندم تا با مطلب جدید و آپلود کردن عکس ها وبلاگ را به روز کنم ولی متاسفانه بعد از ۵/۵ ساعت به دلیل حجم زیاد عکس ها نتوانستم آنها را در اختیار شما قرار دهم.
دیروز روز ۱۳ آبان سال ۱۳۸۸ است. طبق برنامه های قبلی قرار بود که امروز تجمع هایی بر ضد دولت و نظام صورت بگیرد. از آنجا که دانشگاه تهران همیشه مراسم های جدایی برگزار می کند ما هم ترجیح دادیم که به آنجا برویم و گزارش های تصویری تهیه کنیم.
متاسفانه صبح، دیر از خواب بیدار شدم سریع وسایلم (که شامل تمام ابزار خبرنگاری از جمله دوربین، دفترچه یادداشت، خودکار و بیسکوییت بود) را جمع کردم و به طرف دانشگاه به راه افتادم. سرویس دانشگاه مارا عقب تر از مکان معمول پیاده کرد. از آنجا تا ابتدای خیابان طالقانی که همان خیابان قدس و درب شرقی دانشگاه می شد پیاده رفتم. نیروهای پلیس و گارد ضد شورش تمام خیابان را پر کرده بودند هنوز نرسیده بودم که دیدم دختری با موهای باز روی زانو نشسته و خودش را می زند و جیغ و داد می کرد. پلیس سریع دورش را گرفت و روسری اش را برایش آوردند. حال دانشجویان در داخل پردیس مرکزی شعار می دادند که: ولش کن ولش کن ولش کن
خواستم عکس بگیرم ولی نتوانستم چون هر لحظه ممکن بود که دوربین عزیز و نازم را از من بگیرند به همین خاطر از کارم پشیمان شدم.
اول فکر کردم که نمی توانم وارد پردیس شوم ولی بعد از کمی تامل فهمیدم که می توان از درب پزشکی وارد شد. در حال تصمیم گرفتن بودم که صحنه ی ناهنجاری را دیدم که دانشجویان از داخل به بیرون سنگ پرتاب می کردند. خود را در خطر دیدم. با افزایش شتاب به پاهایم توانستم خودم را به درب پزشکی برسانم. حال همان قدر که بالا رفتم باید از داخل از این طرف حصار دانشگاه پاییم می آمدم. نزدیک درب شرقی که رسیدم کفش گلی دختری که بالای سکو ایستاده بود به لباسم برخورد کرد و من هم گلی شدم. یک لحظه ایستادم و نظری به چهره اش انداختم. جدای از اینکه چه آدمی بود گفت: اشکال نداره تو جنگ ازین چیزا پیش میاد دیگه.
با حالتی عصبانی به راه خود ادامه دادم ولی کمی آن طرفتر از حرفش خنده ام گرفت.
جمع زیادی از داخل در پشت درب شرقی جمع شده بودند و شعار می دادند که به دلیل تکراری بودن از ذکر آنها خودداری می کنم.

این هم تجمع دانشجویان معترض در پشت درب شرقی از زاویه ای دیگر

نیروهای ضد شورش در پشت در به صف و منظم و مرتب ایستاده بودند تا امر از تو یک اشارت از ما به سر دویدن را از طرف فرمانده خود بشنوند.

به سختی عکس می گرفتم هر لحظه ممکن بود که یک نیروی امنیتی دوربینمو بقاپه به خاطر همین زیاد نمیتونستم از نزدیک عکس بگیرم.بعد از ۱۵ دقیقه ای که پشت در شرقی بودند تصمیم گرفتند که به طرف درب اصلی حرکت کنند. در میان راه که داشتیم می رفتیم جوانکی دیدم که تصویر تجمع را بر روی کاغذ ترسیم می کرد. با اجازه ازش عکس گرفتم.

یک مسئله جالب وجود داشت که جمعیت معترض از خیابان مسقف روبه روی دانشکده حقوق رفتند. و این باعث می شد که طنین الله اکبرشان حسابی بپیچد. که در نهایت شور هیجانی دیگر ایجاد می کرد. که کاذب بود.

در این فصل هرکسی که آنفولانزا گرفته ماسک میزاره. حالا یعنی همه ی اینها آنفولانزا داشتن؟ یا خودشونو زدن به آنفولانزا داشتن؟ حالا خوبه که ازشون نگرفتم
بعد از اینکه به درب اصلی رسیدیم هرکسی تلاش می کرد که خود را به یک ارتفاع و بلندی برساند تا جمعیت را بهتر ببیند. به همین خاطر با هر مصیبت و سختی که بود از دکه ها بالا می رفتند.

این هم انتقال به ارتفاعی دیگر. البته مقصودشان روبان کشی بود.

پس از رسیدن شروع کردند به شعار دادن هرچیزی که به ذهنشون می رسید.
مرگ بر دیکتاتور چه ... چه دکتر. (به علت کریه بودن شعار آن را به صورت کامل بیان نمی کنیم)
به علت وجود فیلم بردار هایی از بیرون این شعار را نیز سر می دادند:
مزدور چقدر گرفتی دوربین به دست گرفتی
همچنین نه شرقی نه غربی دولت سبز

موسوی (دست دست دست) خاتمی (دست دست دست) کروبی (دست دست دست) صانعی (دست دست دست)
یکی از حرکات واقعا زشتی که انجام می دادند پرتاب سنگ به طرف نیروهای ضد شورش بود. دریغ از اینکه نمی دونستند که تمام لباسهاشون ضد همه چیه. یا شاید هم می دونستند و ....

بعد کمی استراحت وقتی که گوشه ای ایستاده بودم و مشغول خوردن ویفر شکلاتی متوجه سوت و کف شدم با کمی دقت دیدم که به پرچم ایران روبان سبز بسته اند و آن را بالا می برند. یکی از دخترایی که پیشم بود گفت: وای چقدر پرچم خوشگل شده؟ پیش خودم گفتم: آخه کجاش خوشکل شده؟
تنها چیزی که اینجا تداعی می شد مبحث آویزون شدن بود.

یکم عقب تر اومدم و دوباره و دوباره مثل همیشه نظریه خودم اثبات شد که همیشه جمع حاشیه(تماشاچی) بیشتر از خود متن هستند.

احساس گرسنگی بهم دست داد و همچنین ساعت به ساعت ناهار نزدیک شده بود. تصمیم گرفتم که به طرف سلف برم و ناهار بخورم بعد برگردم. همین طور که داشتم به طرف سلف می رفتم دیدم که جمع ۵۰-۶۰ نفری دختر و پسر داشتن به طرف بالا فرار می کردند. از هر کدومشون می پرسیدم که چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ هیچ کدوم نمی دونستند که چرا فرار کردند.
این بود که سوژه دوم خندیدنم بوجود اومد و تا سلف خندیدم. بعدا فهمیدم که دیلیلش سردادن شعار علیه رهبر بوده و نیروهای ضد شورش یکم ترسوندنشون. اینم عکس جمعیتی که فرار کردند و الان در حال بازگشت بودند.

یکی از آقایون محترمی که از اونجا میگذشت گفت به به اینا میخوان نظامو عوض کنن؟
خلاصه به سلف رسیدیم و حسابی دلی از عزا درآوردیم اینم غذای سلف روز ۱۳ آبان

بعد از سلف سریع برگشتم به طرف درب اصلی. اتفاق خاصی نیفتاده بود یکم روبان کشی ها بیشتر شده بود. دخترا جلو و پسرا عقب رفته بودند و تعداد آدم هایی به نرده ها آویزون شده بود بیشتر شده بود.

بعد از مدتی تصمیم گرفتند که یه خستگی در کنند به خاطر همین اندکی نشستند و شعر "یار دبستانی من" رو خوندند. گفتند حالا نشسته هم بخونیم اشکال نداره.

اینم عکس نیروهای ضد شورش که بصورت ردیف ایستاده اند. حالا همه تجمع کننده ها اینور وایسادن نمیدونم چرا نیروها اونوری وایسادن...

اینجا بود که با شنیدن یک شعار بسیار ناراحت شدم. خود جمله مشکلی نداشت ولی اینکه از زبان چه کسی این شعار گفته میشه ناراحت کننده بود.
یا حجه بن الحسن ریشه ظلمو بکن
مسئله ی ناراحت کننده ی دیگری که وجود داشت کارایی بود که بعضی دختران برای خود نمایی انجام می دادند. برای مثال عکس زیر که این دختر خانوم به بهونه ی پوشاندن صورتش که از دوربین ها در امان باشد مقنعه ی خود را جوری پیچانده بود که موهایش از پشت بیرون بیفتند. و این را خودم به عینه دیدم که هربار چک می کرد که آیا موهایش بیرون است یا نه؟

در گوشه ای ایستاده بودم که دیدم چند نفری مشغول بحث کردن هستند. کم کم خودشان مرا وارد بحث کردند. بعد از بحثی که زیاد مفید نبود. متوجه شدم که یکی از آقایون که عصبانی هم شده بود می گفت: کی دوربین داره بیاد از این ...(فحش) که داره از ما فیلم برداری می کنه عکس بگیره. گفتم: خب چه اشکال داره اینهمه دارن فیلم و عکس می گیرن از این ور حالا اون از اون طرف می گیره.
اونجا موندن فایده نداشت. جمع خسته کننده شده بود. چیز خاصی اتفاق نمی افتاد. تصمیم گرفتم که به بیرون از پردیس برم و از اونجا هم خبر بگیرم به محض اینکه از در بیرون رفتم انتظامات بلند گفت: هرکی که بیرون رفت دیگه نمی تونه برگرده تو. امروز دیگه دانشگاه تعطیله
رسیدم به جمعیت بسیجی که پرشور بودند و با صدایی بلند تر از صدای سبز شعار می دادند. الله اکبر الله اکبر الله اکبر
فکر می کنم که بهتره اینجا یکم سکوت کنم . اینجا آرامش خاصی داشتم


ایشون هم بلندگو تشریف داشتند.

وقتی که رسیدیم میدان انقلاب تصادف یک موتوری با یک عابر پیاده رخ داد که من از این صحنه عکس گرفتم. متاسفانه یکی از موتورسواران بسیجی که افراطی هم بود مرا در حال عکس گرفتن دید. برخورد خوبی با من نداشت. با صدای بلند می گفت عکس را پاک کن. گفتم برای چی؟ دلیلی نداشت خیلی اصرار کرد. من همانجا عکس را پاک کردم بعد گفتم: هیچ دیلیلی واسه این حرفتون نداشتید.
همان جا بود که از این جور آدم ها متنفر شدم. حالم گرفته شد. خیلی ناراحت شدم. ممکن بود اگه همچین برخوردی باهام نمیشد بیشتر می موندم.
بازم دعای همیشگی
خدا آخر عاقبت همه ی ما رو ختم به خیر کنه
پانوشت مدیر وبلاگ:
- از خواهرم به خاطر گزارش جالبش کمال تشکر رو دارم. واقعا عالی بود.
-
یه نکته ای که برای من خیلی قابل توجه بود پرتاب سنگ از داخل دانشگاه به پلیس بود. بعد رسانه های بیگانه و خودفروخته داخلی می گویند اول پلیس درگیری ها رو شروع کرد. درحالی که به روایت عکس ها و گزارش خواهرم دیدید که این منافقین دانشجو نما با پرتاب سنگ از داخل دانشگاه به سمت پلیس تلاش کرده اند تا صحنه را به درگیری بکشانند که البته موفق شده اند! همانطور که شنیده اید در تظاهرات ۱۳ آبان بین پلیس و فریب خوردگان درگیری اتفاق افتاد که حاصل تلاش همین اجیرشدگان است.