رمضان ، گرما، جیرجیرک

ما بهش میگیم چنجک همون جیرجیرک میشه! خیلی هیکل بی ریخت و زشتی داره! بپر بپر همه جا میره! حالا دنبال چی معلوم نیست! میگن اولش تا به سن بلوغ نرسیده قهوه ای رنگه، بعدش که به بلوغ رسید سیاه میشه! میره یه گوشه قایم میشه یه صدایی هم از خودش درمیاره که همه تون تاحالا شنیدید! همون صدای نوستالوژیکی که توی فیلم ها خیلی کاربرد داره. صدای جیرجیرک تداعی کننده سکوته. یک سکوت ترسناک ...

بقیه در ادامه مطلب...

ادامه نوشته

تخریب بنرهای ستاد انتخاباتی حاج عبدلکریم فضیلت پور

به گزارش روابط عمومی ستاد تبلیغاتی عبدالکریم فضیلت پور سحرگاه شنبه مورخ 18/03/1392 بین ساعت 2 تا 5 بامداد بنرهای بزرگ تبلیغاتی که در معرض دید عموم قرر گرفته بود از محل نصب کنده و به سرقت رفته است.

 

ادامه نوشته

.... در چمران

پسرخاله ی آیت الله خامنه ای است. پدرش از شاگردان آیت الله بروجردی و آیت الله خمینی و علامه طباطبایی بود و مادرش از نوادگان میرداماد. عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز می باشد. 

ادامه نوشته

کواکبیان در چمران

امروز صبح از طرف انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه به ما خبر رسید که دکتر کواکبیان ساعت 11:30 در آمفی تئاتر دانشکده علوم برای دانشجویان صحبت هایی دارد. ماهم برای اینکه بدانیم این نامزد اصلاحاتی برای دانشجویان دانشگاه چمران چه حرفی دارد خودمان را به آمفی تئاتر رساندیم. به محض اینکه وارد شدم با جو متشنج سالن مواجه شدم.


ادامه نوشته

اینجا اهواز است...

اهواز

اینجا اهواز است!! 23 آبان است و ما همچنان در خانه کولر روشن می کنیم!
!! آری اینجا اهواز است و دمای هوا هنوز بالای 30 درجه است!!
نمی دانیم دعا کنیم باران ببارد یا دعا نکنیم!!
آخر وقتی باران می آید، رنگ آب و فاضلابمان یکی می شود!!! مثل دل بعضی هایی که هیچ وقت نخواهد سوخت به حال این شهر از همه جا عقب افتاده!!
آری!! اینجا اهواز است!! قلب خوزستان!!
نمی دانیم گرما را تحمل کنیم یا با بازکردن پنجره اتاقمان بوی گند کارون را!!!
کاش یک درصد از پول نفتی که از این خاک برداشت می شود!! نه نه!! یک درصد از پتروشیمی!! نه ببخشید!! یک درصد از صنایع فولاد (چه بسا در تهران تونل ها و پل ها از این پول ها ساخته می شود) را خرج این شهر می کردید.
ایجا اهواز است!! شهر مردمی مصیبت کشیده!! که هنوز همان مصیبت سال های جنگ که نه از طرف دشمن بلکه از خودی ادامه دارد...


آقا جان شما خودتان گفتید که اگر برای این نظام خون جگر بخورید اجرتان با خدا خواهد بود!!!
باشد... خون جگرش با ما و تضمین اجرش با شما!!!


-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

بعدا نوشت:
1- امروز باران آمد ... برویم شیر آب را باز کنیم ببینیم چه رنگ است!!!
2- قبلا هم در این باره مطالبی رو نوشتیم. پست مرتبط: اینجا کلیک کنید.

تاسوعا و عاشورا نه!!!

امروز رفتم دفتر مسجد دانشگاه که بتونم فایل های صوتی سخنرانی دهه اول محرم حاج آقا پناهیان رو گیر بیارم و بنا به درخواست های بازدیدکنندگان وبلاگ اونو در اختیار شما قرار بدم. بعد از پیدا کردن مسئولش بهشون گفتم که میشه فایل های صوتی رو در اختیار من قرار بدید. گفتند که ما فقط 8 روز اول رو میدیم. و بنا به درخواست جناب آقای پناهیان سخنرانی مربوط به تاسوعا و عاشورا رو نمیدیم. بهش گفتم: شما خبر ندارید ما سخنرانی روز عاشورا رو ضبط کردیم و تازه ازون بدتر که گذاشتیمش رو وبلاگمون.

بلاخره CD اش رو بهم داد. و منم اونو در اختیار شما قرار میدم البته بدون روز تاسوعا و عاشورا. روز عاشورا رو که دارید فقط میمونه روز تاسوعا که دیگه واقعا شرمنده ام.

سخنرانی جناب آقای پناهیان روز اول

سخنرانی جناب آقای پناهیان روز دوم

سخنرانی جناب آقای پناهیان روز سوم

سخنرانی جناب آقای پناهیان روز چهارم

سخنرانی جناب آقای پناهیان روز پنجم

سخنراینی جناب آقای پناهیان روز ششم

سخنرانی جناب آقای پناهیان روز هفتم

سخنرانی جناب آقای پناهیان روز هشتم

انشاالله که مورد استفاده واقع شود.

 


متن کامل سخنرانی حجت الاسلام و المسلین علیرضا پناهیان در روز عاشورا 89 در مسجد دانشگاه تهران

لطفا اطلاع رسانی کنید

متن کامل سخنرانی حجت الاسلام و المسلین علیرضا پناهیان در روز عاشورا 89 در مسجد دانشگاه تهران که به کمک و همکاری  نویسنده وبلاگ حروف سیاسی و بنده تهیه گردیده است را در اختیار شما مخاطبین وبلاگ خورشید عالمتاب قرار می دهیم.

خواهشا این متن سخنرانی را با صبر و حوصله تا انتها بخوانید و اکیدا اطلاع رسانی کنید و تاجایی که می توانید آن را در اختیار دیگران قرار دهید. 

تکرار می کنم خواهشا صبر و حوصله بخرج دهید و آن را تا انتها بخوانید و به دیگران هم توصیه کنید.

ادامه نوشته

VIVA VIVA FHLESTIN

ساعت ۱۲ ظهر؛ هوا نیمه ابری بود. امروز ساعت ۲ قرار بود کاروان آسیایی شکست حصر غزه به دانشگاه تهران برسند. به طرف سلف حرکت کردم. در سلف نشسته بودم که ناگهان عکسی بر روی سینی غذایم افتاد یک کودک فلسطینی چند ماهه کفن پوش به دست پدرش در حال خاکسپاری بود صدای اذان بلند شد...

بر مقدار ابرها افزوده میشد، آسمان بغض کرده ولی اشکش نمی آمد انگار به روضه ی علی اصغر(ع) احتیاج داشت؛ آه که چه روز سنگینی بود...

ساعت ۲ بعد از ظهر؛ از کتابخونه مرکزی بیرون اومدم جلوی مسجد دانشگاه داشتند تعزیه اجرا میکردند تمام شد حیف کاش زودتر میرسیدم. بلافاصله بعد از تمام شدن تعذیه کاروان آسیایی از در شرقی وارد دانشگاه شدند شور عجیبی بود یک لحظه همه چیز اوج گرفت وجود آدم های مختلف از ملل مختلف در کنار هم برای یک هدف. ژاپنی، مالزیایی، هندی، پاکستانی، ایرانی ، ایرانی ، ایرانی...

 free free Phlestin ، viva viva Qaza

خیلی عجیب و هیجان انگیز بود حس ایرانی بودن، مسلمان بودن و آسیایی بودن انسان برانگیخته میشد مرگ بر اسرائیل را با تمام وجود فریاد میزدیم. کم کم به طرف دانشکده فنی در حرکت بودیم بر بلندای دانشکده پرچم عظیم فلسطین بسیار در چشم بود. جمعیت ایستاده بود. یک اتفاق قشنگی که پر از کینه بود آتش زدن پرچم آمریکا و اسرائیل بود.

بعد از آن وارد دانشکده شدیم.قرار بود در تالار شهید چمران ویژه برنامه برگذار شود. بعد از پیدا کردن یک صندلی برای نشستن منتظر شروع شدن برنامه بودیم. جمعیت همچنان در حال شعار دادن بود. حس میکردم که همگی با تمام وجودشان فریاد سرمی دادند زنده باد فلسطین زنده باد فلسطین

متاسفانه از این قسمت به بعد دیگر شارژ گوشیم تمام شد و نتوانستم عکس بگیرم.

خبر رسید که قرار است احمدی نژاد بیاید. بر خوشحالیمان افزوده شد. بعد از حدود ۱۰ دقیقه رییس جمهور وارد سالن شد. بار دیگر همه چیز اوج گرفت اینبار خود اهالی کاروان هم بسیار هیجان زده بودند.

بعد از قرائت قرآن، از نماینده هندی کاروان آسیایی درخواست شد که بر روی سن بیاید و صحبت کند...

"هیچ قدرت استکباری نمیتواند هیچ ملتی را به خاک و خون بکشد" این جمله مهم ترین سخن نماینده هندی بود که بسیار محکم و با صلابت گفته شد.

بعد از آن  کودکان ایرانی برروی سن آمدند و  قلک های خود را که برای کودکان قزه آورده بودند به نماینده هندی دادند. بعد احمدی نژاد آمد و به کاروان کلی تبریک گفتند و برای ملت فلسطین و آزادی تمام ملت های مظلوم دعا کردند. بعد از رییس جمهور جناب آقای رحیم پور ازغدی به روی سن دعوت شدند و سخنرانی طولانی در مورد اسرائیل و فلسطین و... کردند. ۲ سوال مطرح کردند و از اهالی کاروان خواستند که این سوال ها را در هرجا که میروند مطرح کنند. اینکه:

۱. وضعیت یهودیان در جهان اسلام و از جمله فلسطین چه تفاوتی با وضعیت یهودیان در جوامع اروپایی دارد؟

۲. چرا تا قبل از قرن ۱۹ میلادی چیزی به عنوان ناسیونالیسم سیاسی مطرح نبود و چرا در قرن ۱۹ مطرح شد؟

در آخر آقای ازغدی به اهالی این کاروان اشاره کردند و گفتند مطمئن باشید آمریکا و اسرائیل اسم شما را در لیست تروریست ها ثبت خواهند کرد.و گفتند: برای شما تروریست ها آرزوی موفقیت خواهم کرد.

بعد از آن پدر شهید جهان آرا آمد. علت حضور پدر شهید جهان آرا این بود که در زمان جنگ بعد از آزادی خرمشهر شعار رزمندگان این بود؛ خرمشهر الی غزه

و در آخر با اهالی کاروان عکس یادگاری گرفتیم.

امروز در هنگام غروب و کمی بعد از آن بود که باد شدت گرفت و کم کم باران شروع به باریدن کرد. بعض آسمان ترکید. شاید دلش آرام گرفت بخاطر امید برای کمک به کودک فلسطینی...

free free Phlestin ، viva viva Qaza

16 آذر امسال متفاوت تر از همیشه

16 آذر طبق معمول هر ساله سخت گیری های انتظامات دانشگاه و حضور پلیس در دور تا دور پردیس مرکزی دانشگاه تهران. این چیزها برایمان عادی بود.

وارد پردیس شدم کتاب به دست به قصد کتابخانه ی مرکزی برای درس خواندن، مسئله ای به نام کنکور باعث شده بود امسال دیگر 16 آذر برایم مهم نباشد. به چهار راه اول که رسیدم متوجه شدم عده ی کثیری به طور پراکنده دم در دانشکده فنی ایستاده بودند. جلوتر رفتم هرکسی به کاری مشغول بود خبر خاصی نبود تصمیم گرفتم که به داخل دانشکده بروم. بعد از ورود متوجه شدم که با ویدئو پروژکتور مراسمی که در داخل تالار شهید چمران در حال برگذاری بود را پخش میکردند و به علت پر شدن آمفی تئاتر عده ی کثیری در لابی برنامه را با ویدئو پروژکتور می دیدند. مراسمی بود که بسیج دانشجویی دانشگاه تهران آن را تدارک دیده بود مهمان مهم برنامه جناب آقای محمد حسن صفار هرندی بود. 

اجرای یک کلیپ بسیار جالب یکی از بخش های جذاب برنامه بود. بدون هیچ توضیحی لینک دانلود کلیپ را در زیر درج میکنم.

دانلود نماهنگ پخش شده در مراسم 16 آذر

بعد از اجرای کلیپ آقای قدیانی یک شعر بسیار زیبا را و جذاب خواندند که باز لینک آن را در زیر درج میکنم.

مقاله حسین قدیانی در آذر عاشورایی: هوا این روزها خیلی آلوده است

بعد جناب آقای صفار هرندی ادامه ی مراسم را در دست گرفتند. من زیاد حوصله نداشتم تصمیم گرفتم به راه خودم ادامه بدم و برم کتابخونه مرکزی سر راه انتظامات دانشگاه رو دیدم که بچه هایی که پیش هم بودند رو پراکنده میکردند.

تو کتابخونه نشسته بودم که یه صداهای دسته جمعی شنیده میشد. نتونستم طاقت بیارم زود وسایلمو جمع کردم و اومدم بیرون. دیدم یه عده ی کثیری از دانشجوهای بسیجی پرچم به دست درحال شعار دادن و حسین حسین گفتن هستند. ویژگی ۱۶ آذر امسال مصادف بودن با ۱ محرم بود که فضای حسینی خاصی ایجاد کرده بود. بدون گفتن هیچ حرف اضافه ی دیگه ای ادامه ی مطلب رو با گزارش تصویری کامل میکنم.

حضور خواهران بسیجی با پرچم های یا حسین (ع) و یا زینب (س)

ایشون هم معلوم نشد کی بالا رفت


4شنبه تهران تعطیل شد! آلودگی هوا؟ خیر...

دیروز صبح بهمون خبر رسید که بخاطر آلودگی بیش از حد هوای شهر تهران 4شنبه را تعطیل اعلام کرده اند. ما هم خوشحال بودیم چون که 4شنبه ها 3تا کلاس داریم و خوبیش این بود که میشینیم واسه کنکور درس می خونیم.

چند تا مسئله وجود داشت که آدم بخواد به این تعطیلی شک کنه یکی اینکه اولا چرا اینقدر زود تعطیلی آلودگی هوا رو اعلام کردند همیشه شب قبل اعلام می کردند و دلیل دوم که از دلیل اول مهم تر بود این که چرا همه جا تعطیل شد حتی اداره ها و موسسات آموزش عالی که همون دانشگاه ها بشه که ماهم جزوشونیم.

همیشه واسه آلودگی می گفتن مدارس ابتدایی ، دیگه خیلی هوا آلوده باشه میگفتن دبیرستانی ها هم نرن تو خیابون که یه وقت خدایی نکرده هوای کثیف استشمام نکنن.

حالا هر جوری بود دیگه ما قبول کردیم که 4شنبه تعطیله؛ بعد از ظهر 4شنبه خواستیم بریم خرید کنیم تا این یخچال اتاقمون یه علت وجودی داشته باشه. رفتیم دیدیم میدون تره بار هم تعطیل بود. چیزی که واقعا عجیب بود. خیابان هایی که همیشه در این ساعت پر بود از ماشین و آدم و ... الان خلوت خلوت بود . تا به امروز تهران را به این خلوتی ندیده بودم.

مهم تر از همه هوای تمیز شهر که می توانستی نفس عمیقی بکشی تا شش هایت نهایت استفاده را از این هوای تمیز بکنند.

حال باید پرسید که آیا تعطیلی برای آلودگی بود یا 3روز تعطیلی برای خوش بودن و شمال و دریا و ...

کاش بیشتر از این ها دلمان به حال خودمان می سوخت...

شریعتی شریعتی است (خبرنامه کاغذی دانشجویان ایران)

ابراهیم وار زندگی کن و در کعبه ی خویش معمار کعبه ی ایمان باش.

دکتر علی شریعتی

حتما شنیده‌اید دو نفر که شریعتی را کفن کردند، بعدها میراث‌خوار شریعتی شدند، این‌ها اندیشه‌های دکتر را هم به خاک سپردند تا راه رفته‌ی شریعتی را برگردند و انصافا هم به‌خوبی از پس سوختن گفته‌ها و نوشته‌های دکتر برآمدند.

شبستری و سروش به روشنفکری دهه‌ی بیست برگشتند و روشنفکری دهه‌ی بیست یعنی امتداد خط تقی‌زاده، یعنی «پیشرفت» مساوی با «از فرق سر تا نوک پا غربی شدن».

و در یک کلام گرچه سروش می‌خواهد به آغاز استبداد مدرن و عصر استحمار برگردد و مدعی‌ست: اگر كاري بخواهيم بكنيم اين است كه اين مفاهيم و تصورات [دموکراسی و حقوق بشر] را بر صدر بنشانيم.(همان منبع)، دکتر نشانه‌های ظهور فردایی دیگر را می‌دید و می‌گفت: ما اکنون در اواخر دوره‌ی جدید به سر می‌بریم و ستارگانی [...] سر می‌زنند که از فردایی دیگر خبر می‌دهند.

ادامه نوشته

شب 22 خرداد 89 در کوی دانشگاه

بعد از آخرین پستی که اینجا نوشتم تا امشب، هر شب این موقع، خوابگاه ساکت بود. دانشجوها مثل دخترای خوب نشسته بودن و درس میخوندن. امشب که مستند تقاطع مربوط به ندا آقا سلطان رو تلوزیون پخش کرد بلافاصله بعد تموم شدنش که هنوز چند دقیقه ای به ساعت ۲۲ مونده بود (طبق سنت سر ساعت ۲۲) یهو یه عده ای به همون طریق آویزون شدن از بالکن اتاق ها به کار گفتن الله اکبر مشغول شدند. این وسط آدم های ساده ای هم پیدا می شد که باهاشون همراهی کنن. بعضی ها هم در جواب، شعار خامنه ای رهبر رو با صدای بلند می گفتند. یهو سروکله ناظر شب خوابگاه پیدا شد و به بچه ها تذکر می داد. عده ای به حرفش گوش دادن و عده ای دیگه بدون توجه به تذکرهاش به کار خودشون ادامه دادن.

فردا ۲۲ خرداد، پارسال همچین روزی انتخابات دور دهم ریاست جمهوری بود. طبق خبر های شنیده شده قراره که جنبش سبز فردا از میدان امام حسین تا میدان آزادی (یکم خسته کننده است) تظاهرات آرام (بعید می دونم) داشته باشن. راس ساعت ۱۶.  دقیقا ساعتی که من امتحان دارم. این برام عجیبه که چرا ۲۲ میخوان بریزن بیرون، به نظر من ۲۵ خرداد برای اونا سالگرده. به هرحال فردا دوربین به دست میریم سر جلسه امتحان که از اونجا بریم یه سرکی بکشیم ببینیم چه خبره البته از دور.

واسم دعا کنید هم واسه امتحان هم واسه بعدش

یا علی

بس است دیگر ... چرا خجالت نمی کشید؟؟؟

امروز که بعد از 2 روز برگشته بودم خوابگاه ساعت 10 شب بود که با شنیدن صداهایی عصبانی، ناراحت و نگران شدم. وای خدا نکند که دوباره ماجراهای پارسال تکرار شود. الله اکبر های ساعت 10 خاطره ی بدی را برایمان مجسم می کند. مرگ بر دیکتاتور هایشان خبر از افکار پلید و شوم می آورد.

پس این حقیقت دارد که وقتی خدا می خواهد کسی نادان باشد او هر روز نادان تر می شود. کاش همین دانشجو هایی که اینگونه از بالکن ها آویزان می شوند و ندای الله اکبر سر می دهند کمی به عاقبت کارشان فکر می کردند. بس است دیگر، چرا خجالت نمی کشید؟

واقعا حوصله ی عقب افتادن امتحانات را ندارم. خدایا خودت مارا یاری کن.

خدا آخر و عاقبت همه ی مارو ختم به خیر کنه

مسجد دانشگاه تهران، مزار شهدا، درب اصلی...

بسم الله الرحمن الرحیم

اگر هر مسلمانی یک سطل آب بریزد اسرائیل را سیل می برد.

امام خمینی (ره)

تجمع اعتراض آمیز نسبت به جنایات اخیر اسرائیل، امروز ۱۱/۳/۱۳۸۹ بعد از نماز ظهر و عصر، گلزار شهدای گمنام

این اطلاعیه ای بود که امروز جلو درب مسجد زده بودند، نماز ظهر به امام جماعت حاج آقا پناهیان برگذار شد. وسط دو نماز بودیم که حاج آقا پشت تریبون آمدند و گفتند ما سه شنبه ها در اینجا درس اخلاق داریم ولیکن بحث دفاع از مردم بی گناه غزه مهم تر است. حاج آقا پناهیان گفت:در دوره ی آخر الزمان اسرائیل نابود میشود. و قبل از نابودی یک کشتار دست جمعی انجام میدهد. اخبار حاکی از آن است که این رژیم برنامه ی یک قتل عام را دارد.

بعد از نماز عصر ما هم کم کم به طرف گلزار شهدای گمنام حرکت کردیم، شعار هایی از قبیل : هم غزه هم لبنان جانم فدای اسلام

در جلوی صف آقای پناهیان حرکت میکردند و ما هم به دنبال ایشان بعد از صفوف آقایان به راه افتادیم. فرزند روح الله، سید حسن نصرالله/ مرگ بر اسرائیل

به درب اصلی دانشگاه رسیدیم، هوا خیلی گرم بود. بعد از خواندن بیانیه و نشان دادن خشم خود با آتش زدن پرچم اسرائیل دوباره به طرف مسجد حرکت کردند. در میانه مراسم که حدود ساعت ۲ بعد از ظهر بود مراسم را ترک کردم و سر درسم برگشتم.

متاسفانه به علت نبودن دوربین موفق به قرار دادن گزارش تصویری نشدم.

هم غزه هم لبنان جانم فدای اسلام

از 22 خرداد تا 22 بهمن ( از شور تا حضور)

مردم آمدند، آمدند تا تا به نامزد مورد نظر خود برای منصب مهم ریاست جمهوری رای دهند. رفراندمی بزرگ هم آری به رئیس جمهور محبوب و هم آری به نظام جمهوری اسلامی ایران و قانون، نظامی که پایه های آن را امام خمینی با کمک مردم در زمینی مستحکم بنا کرده بود. حال همان مردم بودند که آمده بودند. جشنی بزرگ برپا کردند اما چه شد که شیرینی در کامشان تلخ شد؟؟؟ عده ای باطل با لباس حق جنگی برپا کردند، در کوی دانشگاه چه گذشت؟ آن یکشنبه شب تلخ کوی، دشمن در لباس دوست...

شب های تلخ تهران و شهرستان ها، تخریب امواع مردم، چه تلخ و غریب بود؟؟؟

جمعه ی بعد از انتخابات مردم آمدند تا مثل همیشه گوش به فرمان رهبری باشند و راه چاره ای بجویند. باز با حضور خود به رهبر و ولایت فقیه آری گفتند. چه زیبا و دلنشین بود.

هرچه می گذشت چهره ی فتنه گران رسوا و رسواتر می شد. این 22 خرداد بود که آنها را برای Nامین بار رسوا کرد. آنها سال ها بود که رسوا شده بودند. اما عده ای گول ظاهرشان را خوردند. پشت سرشان دشمن قسم خورده ی ایران به صورت آشکارا دیده می شد. دشمنی که فقط و فقط به دنبال منافع از دست رفته خودش پس از انقلاب اسلامی در ایران بودند. 30 سال بود که برای این منافع دست و پا می زدند. آمریکا، انگلیس و اسرائیل جبهه ی اصلاحات را نور امیدی می دیدند تا به منافع خود دست یابند دریغ آنکه نمی دانستند این ملت مانند عراق, افغانستان, گرجستان و ... نیست.

هرچه که جلوتر می رفتند تعدی به قانون و حرمت شکنی ها نسبت به اسلام و امام خمینی بیشتر می شد. 13 آبان، 16آذر، و عاشورا. دیگر بدتر از این نمی شد. خون مردم به جوش آمده بود. ملت ایران در 9 دی آمدند تا خواستار محاکمه ی این حرمت شکنان عاشورا باشند. چه شور و شعوری!!!

دیگر مردم دوست و دشمن خود را شناخته بودند ملتی که همیشه و هرزمان هشیار بودند. سی و یکمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، جشن ملی ایران اسلامی، حضوری افتخار آمیز و ملی، به عشق کشور و رهبر. مردم نشان دادند که همیشه آماده ی حضور در صحنه اند و با این کار خود ثابت کردند که آمریکا و هر دشمن داخلی و خارجی هیچ غلطی نمی تواند بکند و مشتی در دهان آمریکا و اسرائیل و انگلیس و حامیان آنها در داخل و خارج زدند.

آری مردم آمدند تا ثابت کنند که ما همیشه هستیم و راه امام را ادامه خواهیم داد. آفرین به این ملت و آفرین به این مردم خدا جو.

گزارش تصویری 21 آذر در دانشگاه تهران

امروز بعد از اینکه کلاس ۳-۱ بعداز ظهر تشکیل نشد تصمیم گرفتم تا ساعت ۴ که کلاس بعدیه برم و کتابایی که از کتابخونه دانشکده هنر دستم مونده بود رو پس بدم همین جوری که داشتم به طرف دانشکده هنرهای زیبا پیش می رفتم سرو صدایی شنیدم. پیش خودم گفتم: بازم تجمع؟

مثل اینکه امروز قرار تجمع داشتن. معمولا خبر این جور تجمعات بی مناسبت بین بچه های فنی می چرخه و دهن به دهن به بچه های دانشکده های دیگه میرسه. ما هم که از همه جا بی خبر.

وقتی رسیدم اونجا یادم اومد که صبح دوربینو به طور اتفاقی گذاشتم تو کیفم. تا اگه خبری بود ما برای تهیه عکس آویزون اینو اون نباشیم. (دوربین گوشیم خراب شده)

به جمعیت رسیدم تعداد دانشجوهایی که شعار می دادند ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر بود شاید هم کمتر.

(بقیه مطالب و عکس ها در ادامه مطلب...)


پانوشت مدیر وبلاگ:

  1. باز هم خواهرم با گزارش های بسیار عالی خودش طوفان کرد. همیشه قلمت فاش کننده حقیقت باد. به قول حافظ: فاش می گویم و از گفته خود دلشادم/ بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم.
  2. قابل توجه دیگر نویسنده های وبلاگ خورشید عالمتاب. هدف ما گزارش نویسی به همین سبک است. هرچند کار آقای مخلوق هم بسی جای تقدیر دارد چرا که ایشون در عرصه اطلاع رسانی همیشه زودتر از تلویزیون اخبار را در وبلاگ منتشر کرده اند. لکن اگر در پای هر خبر نیز تحلیل خودشونو اضافه کنند نور علی نور می شود.
  3. در مورد عکس امام و ریاکاری فریب خوردگان. مگر نبود طرفداران جریان سبز مسجد را آتش زدند. و در همان روز که مسجد آتش زدند ندای دروغین الله اکبر هم سر می دادند و یا حسین هم می گفتند. اما در حقیقت به کدامین آرمان امام و انقلاب اعتقاد دارند؟ کدام را باور کنیم؟ آتش زدن مسجد را یا شعار یا حسین را؟ حالا در یک تضاد آشکار در جایی عکس امام را پاره می کنند و در جای دیگر آن را روی دست می گیرند!
  4. مگر نبود در جنگ صفین یاران معاویه قرآن بر نیزه کردند! هیهات که مردن مسلمان ایران زمین تاریخ اسلام را هیچ گاه فراموش نخواهند کرد و فریب عمروعاص ها را نخواهند خورد
ادامه نوشته

18 آذر در دانشگاه تهران

امروز بخاطر کاری که داشتم نمیخواستم برم دانشگاه. ساعت ۳-۱ کلاس داشتم. ولی بخاطر ناهار هم که شده رفتم. بارون نم نم می بارید. ساعت ۱:۳۰ تازه رسیدم سلف کوبیده یخ زده رو نوش جان کردیم. به طرف در ۱۶ آذر که رسیدم دقیقا ۱۰ نفر وایساده بودند تا کسی غیر از دانشجوی دانشگاه تهرانی وارد مرز های دانشگاه نشه. محیط پردیس شلوغ تر از روزهای عادی بود. ولی خبری از تجمع و این چیزا نبود.

موقع خروج هم نگهبان ها سر گیت ها وایساده بودند و نقش گیت ها رو بازی می کردند. هرکسی که غیر از دانشجوی این دانشگاه بود هرکارتی که تو جیب و کیفش داشت و در میاورد ولی اصلا فایده نداشت. فقط کارت دانشگاه تهران نیاز بود.

 

به طرف دانشکده خودمون به راه افتادم(آخه دانشکده ما خارج از پردیس مرکزیه) وقتی رسیدم تو حیاط دانشکده یه عکس و نوشته رو برد انجمن اسلامی توجه منو به خودش جلب کرد.

با فونت بزرگ نوشته بودند:

 همکلاسیمان را آزاد کنید. فواد شمس را آزاد کنید.

وقتی عکسشو دیدم فهمیدم کیو گرفتن. آدم سیاسی بود. همیشه تو حیاط دانشکده می دیدمش. فکر کنم قضیه بازداشتش مربوط به هفته ی گذشته بود.

کلاس ها تق و لق برگذار میشه. از گوشه و کنار شنیدم که امروز کمتر کلاسی تشکیل شده بوده. کلاس ما هم که تشکیل نشد. آویزون تر از قبل به طرف سرویس رفتم تا برم خوابگاه.چپ و راست دانشگاه ماشین های پلیس وایساده بودند از کنارشون که رد شدم  هرکدومشون دوتا دوتا تو ماشیناشون نشسته بودند و نون و پنیر میخوردند.

دیشب هم تو خوابگاه حدود ساعت ۹:۳۰ شب بود که بچه ها شعار دادند. از سر همین فکر بود که تو ۲ساعتی که قبل از ظهر خوابیدم خواب دیدم که بچه ها دارن تو حیاط خوابگاه شعار میدن.

دیشب هم با پیامکی که به یکی از بچه ها رسید فهمیدیم که از نظر خودشون قضیه جدیه. میخوان تا استعفای فرهاد رهبر(رییس دانشگاه) سرکلاس نرن.

معلوم نیست که چی میخواد بشه. هر اتفاقی که میخواد بیفته از نوع خوبش باشه.

اللهم عجل لولیک الفرج

13 آبان، من و دانشگاه

از برادرم کمال تشکر رو دارم که این کاستی رو با حداقل شرایط موجود برطرف کرده است. بنده بعد از مراسم سریع خودم رو به لب تاپم رسوندم تا با مطلب جدید و آپلود کردن عکس ها وبلاگ را به روز کنم ولی متاسفانه بعد از ۵/۵ ساعت به دلیل حجم زیاد عکس ها نتوانستم آنها را در اختیار شما قرار دهم.


دیروز روز ۱۳ آبان سال ۱۳۸۸ است. طبق برنامه های قبلی قرار بود که امروز تجمع هایی بر ضد دولت و نظام صورت بگیرد. از آنجا که دانشگاه تهران همیشه مراسم های جدایی برگزار می کند ما هم ترجیح دادیم که به آنجا برویم و گزارش های تصویری تهیه کنیم.

متاسفانه صبح، دیر از خواب بیدار شدم  سریع وسایلم (که شامل تمام ابزار خبرنگاری از جمله دوربین، دفترچه یادداشت، خودکار و بیسکوییت بود)  را جمع کردم و به طرف دانشگاه به راه افتادم. سرویس دانشگاه مارا عقب تر از مکان معمول پیاده کرد. از آنجا تا ابتدای خیابان طالقانی که همان خیابان قدس و درب شرقی دانشگاه می شد پیاده رفتم. نیروهای پلیس و گارد ضد شورش تمام خیابان را پر کرده بودند هنوز نرسیده بودم که دیدم دختری با موهای باز روی زانو نشسته و خودش را می زند و جیغ و داد می کرد. پلیس سریع دورش را گرفت و روسری اش را برایش آوردند. حال دانشجویان در داخل پردیس مرکزی شعار می دادند که: ولش کن ولش کن ولش کن

خواستم عکس بگیرم ولی نتوانستم چون هر لحظه ممکن بود که دوربین عزیز و نازم را از من بگیرند به همین خاطر از کارم پشیمان شدم.

اول فکر کردم که نمی توانم وارد پردیس شوم ولی بعد از کمی تامل فهمیدم که می توان از درب پزشکی وارد شد. در حال تصمیم گرفتن بودم که صحنه ی ناهنجاری را دیدم که دانشجویان از داخل به بیرون سنگ پرتاب می کردند. خود را در خطر دیدم. با افزایش شتاب به پاهایم توانستم خودم را به درب پزشکی برسانم. حال همان قدر که بالا رفتم باید از داخل از این طرف حصار دانشگاه پاییم می آمدم. نزدیک درب شرقی که رسیدم کفش گلی دختری که بالای سکو ایستاده بود به لباسم برخورد کرد و من هم گلی شدم. یک لحظه ایستادم و نظری به چهره اش انداختم. جدای از اینکه چه آدمی بود گفت: اشکال نداره تو جنگ ازین چیزا پیش میاد دیگه.

با حالتی عصبانی به راه خود ادامه دادم ولی کمی آن طرفتر از حرفش خنده ام گرفت.

جمع زیادی از داخل در پشت درب شرقی جمع شده بودند و شعار می دادند که به دلیل تکراری بودن از ذکر آنها خودداری می کنم.

این هم تجمع دانشجویان معترض در پشت درب شرقی از زاویه ای دیگر

نیروهای ضد شورش در پشت در به صف و منظم  و مرتب ایستاده بودند تا امر از تو یک اشارت از ما به سر دویدن را از طرف فرمانده خود بشنوند.

به سختی عکس می گرفتم هر لحظه ممکن بود که یک نیروی امنیتی دوربینمو بقاپه به خاطر همین زیاد نمیتونستم از نزدیک عکس بگیرم.بعد از ۱۵ دقیقه ای که پشت در شرقی بودند تصمیم گرفتند که به طرف درب اصلی حرکت کنند. در میان راه که داشتیم می رفتیم جوانکی دیدم که تصویر تجمع را بر روی کاغذ ترسیم می کرد. با اجازه ازش عکس گرفتم.

یک مسئله جالب وجود داشت که جمعیت معترض از خیابان مسقف روبه روی دانشکده حقوق رفتند. و این باعث می شد که طنین الله اکبرشان حسابی بپیچد. که در نهایت شور هیجانی دیگر ایجاد می کرد. که کاذب بود.

در این فصل هرکسی که آنفولانزا گرفته ماسک میزاره. حالا یعنی همه ی اینها آنفولانزا داشتن؟ یا خودشونو زدن به آنفولانزا داشتن؟ حالا خوبه که ازشون نگرفتم

بعد از اینکه به درب اصلی رسیدیم هرکسی تلاش می کرد که خود را به یک ارتفاع و بلندی برساند تا جمعیت را بهتر ببیند. به همین خاطر با هر مصیبت و سختی که بود از دکه ها بالا می رفتند.

این هم انتقال به ارتفاعی دیگر. البته مقصودشان روبان کشی بود.

پس از رسیدن شروع کردند به شعار دادن هرچیزی که به ذهنشون می رسید.

مرگ بر دیکتاتور چه ... چه دکتر. (به علت کریه بودن شعار آن را به صورت کامل بیان نمی کنیم)

به علت وجود فیلم بردار هایی از بیرون این شعار را نیز سر می دادند:

مزدور چقدر گرفتی دوربین به دست گرفتی

همچنین نه شرقی نه غربی دولت سبز

موسوی (دست دست دست) خاتمی (دست دست دست) کروبی (دست دست دست) صانعی (دست دست دست)

یکی از حرکات واقعا زشتی که انجام می دادند پرتاب سنگ به طرف نیروهای ضد شورش بود. دریغ از اینکه نمی دونستند که تمام لباسهاشون ضد همه چیه. یا شاید هم می دونستند و ....

بعد کمی استراحت وقتی که گوشه ای ایستاده بودم و مشغول خوردن ویفر شکلاتی متوجه سوت و کف شدم با کمی دقت دیدم که به پرچم ایران روبان سبز بسته اند و آن را بالا می برند. یکی از دخترایی که پیشم بود گفت: وای چقدر پرچم خوشگل شده؟ پیش خودم گفتم: آخه کجاش خوشکل شده؟

تنها چیزی که اینجا تداعی می شد مبحث آویزون شدن بود.

یکم عقب تر اومدم و دوباره و دوباره مثل همیشه نظریه خودم اثبات شد که همیشه جمع حاشیه(تماشاچی)  بیشتر از خود متن هستند.

احساس گرسنگی بهم دست داد و همچنین ساعت به ساعت ناهار نزدیک شده بود. تصمیم گرفتم که به طرف سلف برم و ناهار بخورم بعد برگردم. همین طور که داشتم به طرف سلف می رفتم دیدم که جمع ۵۰-۶۰ نفری دختر و پسر داشتن به طرف بالا فرار می کردند. از هر کدومشون می پرسیدم که چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ هیچ کدوم نمی دونستند که چرا فرار کردند.

این بود که سوژه دوم خندیدنم بوجود اومد و تا سلف خندیدم. بعدا فهمیدم که دیلیلش سردادن شعار علیه رهبر بوده و نیروهای ضد شورش یکم ترسوندنشون. اینم عکس جمعیتی که فرار کردند و الان در حال بازگشت بودند.

یکی از آقایون محترمی که از اونجا میگذشت گفت به به اینا میخوان نظامو عوض کنن؟

خلاصه به سلف رسیدیم و حسابی دلی از عزا درآوردیم اینم غذای سلف روز ۱۳ آبان

بعد از سلف سریع برگشتم به طرف درب اصلی. اتفاق خاصی نیفتاده بود یکم روبان کشی ها بیشتر شده بود. دخترا جلو و پسرا عقب رفته بودند و تعداد آدم هایی به نرده ها آویزون شده بود بیشتر شده بود.

بعد از مدتی تصمیم گرفتند که یه خستگی در کنند به خاطر همین اندکی نشستند و شعر "یار دبستانی من" رو خوندند. گفتند حالا نشسته هم بخونیم اشکال نداره.

اینم عکس نیروهای ضد شورش که بصورت ردیف ایستاده اند. حالا همه تجمع کننده ها اینور وایسادن نمیدونم چرا نیروها اونوری وایسادن...

اینجا بود که با شنیدن یک شعار بسیار ناراحت شدم. خود جمله مشکلی نداشت ولی اینکه از زبان چه کسی این شعار گفته میشه ناراحت کننده بود.

یا حجه بن الحسن ریشه ظلمو بکن

مسئله ی ناراحت کننده ی دیگری که وجود داشت کارایی بود که بعضی دختران برای خود نمایی انجام می دادند. برای مثال عکس زیر که این دختر خانوم به بهونه ی پوشاندن صورتش که از دوربین ها در امان باشد مقنعه ی خود را جوری پیچانده بود که موهایش از پشت بیرون بیفتند. و این را خودم به عینه دیدم که هربار چک می کرد که آیا موهایش بیرون است یا نه؟

در گوشه ای ایستاده بودم که دیدم چند نفری مشغول بحث کردن هستند. کم کم خودشان مرا وارد بحث کردند. بعد از بحثی که زیاد مفید نبود. متوجه شدم که یکی از آقایون که عصبانی هم شده بود می گفت: کی دوربین داره بیاد از این ...(فحش) که داره از ما فیلم برداری می کنه عکس بگیره. گفتم: خب چه اشکال داره اینهمه دارن فیلم و عکس می گیرن از این ور حالا اون از اون طرف می گیره.

اونجا موندن فایده نداشت. جمع خسته کننده شده بود. چیز خاصی اتفاق نمی افتاد. تصمیم گرفتم که به بیرون از پردیس برم و از اونجا هم خبر بگیرم به محض اینکه از در بیرون رفتم انتظامات بلند گفت: هرکی که بیرون رفت دیگه نمی تونه برگرده تو. امروز دیگه دانشگاه تعطیله

رسیدم به جمعیت بسیجی که پرشور بودند و با صدایی بلند تر از صدای سبز شعار می دادند. الله اکبر الله اکبر الله اکبر

فکر می کنم که بهتره اینجا یکم سکوت کنم . اینجا آرامش خاصی داشتم

 

ایشون هم بلندگو تشریف داشتند.

وقتی که رسیدیم میدان انقلاب تصادف یک موتوری با یک عابر پیاده رخ داد که من از این صحنه عکس گرفتم. متاسفانه یکی از موتورسواران بسیجی که افراطی هم بود مرا در حال عکس گرفتن دید. برخورد خوبی با من نداشت. با صدای بلند می گفت عکس را پاک کن. گفتم برای چی؟ دلیلی نداشت خیلی اصرار کرد. من همانجا عکس را پاک کردم بعد گفتم: هیچ دیلیلی واسه این حرفتون نداشتید.

همان جا بود که از این جور آدم ها متنفر شدم. حالم گرفته شد. خیلی ناراحت شدم. ممکن بود اگه همچین برخوردی باهام نمیشد بیشتر می موندم.

بازم دعای همیشگی

خدا آخر عاقبت همه ی ما رو ختم به خیر کنه


پانوشت مدیر وبلاگ:

  1. از خواهرم به خاطر گزارش جالبش کمال تشکر رو دارم. واقعا عالی بود.
  2. یه نکته ای که برای من خیلی قابل توجه بود پرتاب سنگ از داخل دانشگاه به پلیس بود. بعد رسانه های بیگانه و خودفروخته داخلی می گویند اول پلیس درگیری ها رو شروع کرد. درحالی که به روایت عکس ها و گزارش خواهرم دیدید که این منافقین دانشجو نما با پرتاب سنگ از داخل دانشگاه به سمت پلیس تلاش کرده اند تا صحنه را به درگیری بکشانند که البته موفق شده اند! همانطور که شنیده اید در تظاهرات ۱۳ آبان بین پلیس و فریب خوردگان درگیری اتفاق افتاد که حاصل تلاش همین اجیرشدگان است.

13 آبان، من و دانشگاه

دیروز روز ۱۳ آبان سال ۱۳۸۸ است. طبق برنامه های قبلی قرار بود که امروز تجمع هایی بر ضد دولت و نظام صورت بگیرد. از آنجا که دانشگاه تهران همیشه مراسم های جدایی برگزار می کند ما هم ترجیح دادیم که به آنجا برویم و گزارش های تصویری تهیه کنیم.

متاسفانه صبح، دیر از خواب بیدار شدم  سریع وسایلم (که شامل تمام ابزار خبرنگاری از جمله دوربین، دفترچه یادداشت، خودکار و بیسکوییت بود)  را جمع کردم و به طرف دانشگاه به راه افتادم. سرویس دانشگاه مارا عقب تر از مکان معمول پیاده کرد. از آنجا تا ابتدای خیابان طالقانی که همان خیابان قدس و درب شرقی دانشگاه می شد پیاده رفتم. نیروهای پلیس و گارد ضد شورش تمام خیابان را پر کرده بودند هنوز نرسیده بودم که دیدم دختری با موهای باز روی زانو نشسته و خودش را می زند و جیغ و داد می کرد. پلیس سریع دورش را گرفت و روسری اش را برایش آوردند. حال دانشجویان در داخل پردیس مرکزی شعار می دادند که: ولش کن ولش کن ولش کن

خواستم عکس بگیرم ولی نتوانستم چون هر لحظه ممکن بود که دوربین عزیز و نازم را از من بگیرند به همین خاطر از کارم پشیمان شدم.

اول فکر کردم که نمی توانم وارد پردیس شوم ولی بعد از کمی تامل فهمیدم که می توان از درب پزشکی وارد شد. در حال تصمیم گرفتن بودم که صحنه ی ناهنجاری را دیدم که دانشجویان از داخل به بیرون سنگ پرتاب می کردند. خود را در خطر دیدم. با افزایش شتاب به پاهایم توانستم خودم را به درب پزشکی برسانم. حال همان قدر که بالا رفتم باید از داخل از این طرف حصار دانشگاه پاییم می آمدم. نزدیک درب شرقی که رسیدم کفش گلی دختری که بالای سکو ایستاده بود به لباسم برخورد کرد و من هم گلی شدم. یک لحظه ایستادم و نظری به چهره اش انداختم. جدای از اینکه چه آدمی بود گفت: اشکال نداره تو جنگ ازین چیزا پیش میاد دیگه.

با حالتی عصبانی به راه خود ادامه دادم ولی کمی آن طرفتر از حرفش خنده ام گرفت.

جمع زیادی از داخل در پشت درب شرقی جمع شده بودند و شعار می دادند که به دلیل تکراری بودن از ذکر آنها خودداری می کنم.


 پانوشت مدیر وبلاگ:

  1. با تشکر فراوان از آبجی خودم که اینقدر قشنگ و زیبا مطالب و خاطرات رو بازگو و انعکاس میده
  2. ما کماکان منتظر ادامه مطالب هستیم
  3. خدمت دوستان عرض کنم که به علت مشکل در آپلود عکس ها آبجی بنده در این پست کمی مایوس شده اند که من از ایشون می خوام حتی اگه شده بدون عکس این مطلب رو گزارش بده
  4. ضمنا از طرف برخی بسیجی های خودسر برخورد بدی با ایشون شده که شدیدا باعث ناراحتی ایشون شده که گزارش اون متعاقبا اعلام و به نظر خوانندگان خواهد رسید.

چند صباحی بیشتر زندگی کنید...

        می دود فکر

                      می دود عمر

می دود می دود می دود راه می دود موج و مهواره و ماه

                                                       می دود زندگی خواه و ناخواه

                                                                                    من چرا گوشه ای می نشینم...؟؟؟

                                            

 

                                             

فرمول طول عمر برای زندگی تا 114 سالگی ...

برای اینکه ۲ سال بیشتر زندگی کنید:

شکلات بخورید. تحقیقات نشان می دهند که شکلات غلیظ و تلخ برای قلب مفید است.

برای اینکه ۳ سال بیشتر زندگی کنید:

دیندار باشید و دوستان بسیاری داشته باشید. تحقیقات نشان دادند که حضور مرتب در حرم و اماکن مذهبی استرس را کاهش می دهد. همچنین دوستی و ارتباطات اجتماعی نیز همین تاثیر را نشان می دهند.

برای اینکه ۶/۳ سال بیشتر زندگی کنید:

گوشت کمتر بخورید. سبزیخواری و یا تنها کاهش مقدار گوشت در غذا می تواند بعلت کاهش غلظت چربی در بدن طول عمر را افزایش دهد، زیرا در ازای آن مصرف میوه و سبزیجات افزایش می یابد.

برای اینکه ۷/۳ سال بیشتر زندگی کنید:

زندگی فعالی داشته باشید. دانشمندان تایید می کنند که تحرک و نرمش و ورزش تاثیر مثبتی بر قلب می گذارد و نمی گذارد که فرد چاق شود.

برای اینکه ۵ سال بیشتر زندگی کنید:

تحصیل کرده و با دانش باشید. دانشمندان هاروارد بدین نتیجه رسیدند که زنان دارای تحصیلات دانشگاهی بطور متوسط ۵ سال بیش از زنان بدون تحصیلات عالیه زندگی می کنند.

برای اینکه ۵/۷ سال بیشتر زندگی کنید:

مثبت نگر باشید. پژوهش ها ثابت کرده اند که ریسک مرگ زودرس برای افراد خوش بین ۵۵% کمتر است.

برای اینکه ۸-۱۰ سال بیشتر زندگی کنید:

سیگار نکشید. افرادی که هیچگاه سیگار نکشیده اند، بطور متوسط ۱۰ سال بیش از افراد سیگاری زندگی می کنند. اگر مردان در سن ۳۵ سالگی سیگار را ترک کنند، می توانند بطور متوسط ۱/۵ سال به طول عمر خود بیفزایند.

برای اینکه ۱۰ سال بیشتر زندگی کنید:

خوشبخت باشید. افراد خوشبخت بطور متوسط ۱۰ سال بیش از سایرین زندگی می کنند.