عر عر
بقیه در ادامه مطلب
با کلی دلهره رفته بودم تهران برای مصاحبه. نتیجش خیلی برام مهم بود. شاید می تونست توی زندگی ام تغییر ایجاد کنه و شایدم شروعی می شد برای تغییر سرنوشت. پیش خودم فکر می کردم اگر اینا منو نمی خواستند این همه منو از اهواز تا تهران برای یه مصاحبه فراخوان نمی کردند. با همین فکر به خودم تسکین می دادم. اما دوباره پیش خودم فکر می کردم: درسته که اینا منو نیاز دارن ولی اگر توی مصاحبه خیط بکارم و خراب کنم ممکنه ردم کنن. دوباره با همین فکر، همه اعتماد به نفسم هری می ریخت زمین. بعضی وقتا خودم رو می زدم به بیخیالی و به خودم می گفتم بابا هرچی می خواد بشه! بیخیال! خیر همه ما دست خداست. اگر ردم کنند حتما توش یه خیری هست.
اما دوباره ..
بقیه در ادامه مطلب
من خودم طرفدار اصلاحاتم. من خاتمی و عکس هایش با دخترها را دوست دارم چون عکس انداختن با دخترها نماد روشن فکریه. اصلا من از بیخ طرفدار جنبش هستم و در کل به هر جنبنده ای اعتقاد راسخ دارم. اما حاضر نیستم به خاطر جاه طلبی و ثروت اندوزی بعضی از آقایان به خیابان بروم و بر علیه حکومت شعار بدهم. چون حوصله نیروهای امنیتی را ندارم حوصله ندارم برای فرار چادر سر کنم یا سر از زندان در بیارم. حوصله ندارم بروم زندان و بعد پشیمان بشوم. به هیچ کس هم نمی گویم در انتخابات شرکت نکنید. چون می دانم شرکت نکردن من در انتخابات اصلا رژیم را تضعیف نمی کند. اگر من در انتخابات شرکت نکنم اصلاح طلبان رای نمی آورند. بالاخره در اصلاحات آدم عاقل هم پیدا می شود که تایید صلاحیت شود. چرا خاتمی رای بدهد و من ندهم؟؟؟ درست است رای من نظام را تایید می کند اما چه کنم که رای ندادن من باعث دور ماندن اصلاحات از قدرت می شود و این بر خلاف خواسته های آمریکا و انگلیس است.من ایرونی هستم و ایران را دوست دارم. کاری به مذهب ندارم ولی اگر در نظام باشم بهتر است تا در زندان باشم. چون اگر فرار کنم و پناهنده شوم کمتر از زندان رفتن نیست. آن ور مرزها در به در شده اند ساده لوحانی که در خیابان برای آقایان یقه چاک کردند. این آمریکایی های ملعون برای ما تره هم خرد نمی کنند. بالاخره عاقبت اکبر گنجی و شیر خر خورها را هم خواهیم دید.
پانوشت:
این پست را تقدیم می کنم به وبلاگ فخیمه "گوش قرمز"
شیخ پس از آن فتنه شکست خورده به همراه برخی مریدان و شاگردان وفادار به بریتانیا پناهنده گردیده بودی و با اداره های محترم جاسوسی بریتانیا بر علیه حکومت مقدس ایران همکاری های خبیث داشتندی و از این راه کسب معاش کردندی.
روزی از روزهای خداوندی چون سپهر آفتاب بر دمیدی و عالمی روشن گردانیدی شیخ از بستر ببیدار شدی و قصد کار نمودی تا به رسم روزگار لقمه نانی گرد آوردی. لذا پا از خانه فرا نهادی و قصد اداره امنیت بریتانیای کبیر نمودی. چون زمستان بود برف و سرما همه جا را فراگرفتندی و شیخ به لطایف الحیل فراوان در آن سرمای جانسوز درب یخ زده ارابه را باز نمودی و پشت سکان نشستی و کلید در استارت ماشین بچرخاندی چون چشم مبارک بر آمپر سوخت ماشین بینداختی از باک خالی ماشین فغان سر دادی و ناله ها نمودی.
پس قصد جایگاه سوخت نمودی و لعنت به روزگار نمودی. و چون از بنزین فارغ گردیدی مامور جایگاه بابت چند لیتر ناقابل از شیخ طلب دینارهای کلان نمودی. شیخ با تعجب و ناراحتی سبب افزایش نرخ از وی جویا شدی. مامور بگفتا چون دولت فخیمه ایران ما را تحریم نمودندی و از آن پس به ما نفت نفروختندی که این باعث نگرانی مقامات گردیدندی و قیمت نفت سر به آسمان نهادندی.
شیخ چون این بشنید و چون بدانست درآمدش از اداره جاسوسی کفاف زندگی اش را نمی دهد آنگونه که فقط می توانست نیمی از پول بنزین را پرداخت نماید، از فرط ناراحتی جامه بر تن دریدی و سر به بیابان نهادندی و بر روزگار خوش خویش در دولت ایران حسرت ها بخوردی.
پانوشت:
۱- این مطلب از نبوغات خودمان است و کپی نیست.