وقتی محمد متولد شد، بابایش مفقود شده بود. خیلی سخت است. یک زن دوست دارد پدر بچه بیاید و پسرش را که تازه متولد شده است در آغوش بگیرد. ولی غلامعلی از وقتی رفته به جنگ دیو سیاه، هنوز برنگشته است و حالا غلامعلی نیست تا محمد را در آغوش بگیرد. حالا محمد باید بدون بابا زندگی اش را شروع کند. در مدرسه وقتی جلسه اولیا و مربیان می شود همه پدرهایشان را می آورند. اما محمد از مادرش سوال می کند پس بابا کی می آید؟ بابا کجاست؟ وقتی سرما می خورد می رود دکتر و آمپول میزند و گریه می کند. بابایش نیست تا به او دلداری بدهد و به او بگوید پسرم تو دیگر مردی شده ای! مرد که گریه نمی کند!!!

اما چون غلامعلی نیست محمد نمی داند که برای خودش مردی شده است و نباید گریه کند. هیمنه یک زندگی یعنی بابا! بابا عمود خیمه است.

حالا محمد بزرگ شده است و همه خیال می کنند که بابای او اسیر شده است. مادرم می گوید وقتی اسامی آزادگان را در رادیو دزفول اعلام می کردند، محمد همه حواسش را به رادیو می دهد و هی از مامان سوال می کند: مامان اسم بابا غلامعلی بود؟؟؟ اما هیچ وقت رادیو اسم غلامعلی را نگفت. و محمد منتظر کاروان بعدی اسرا بود و دلی که ناامید نمی شد ...
یک روزی بابا خواهد آمد ...
مادرم می گوید. چقدر غصه دار بود چهره محمد وقتی از آمدن بابا نا امید شد ...
و چقدر غصه دار است دل مادر که باید گریه های محمد را از دوری بابا تحمل کند.
و چقدر غصه دار است دل زنی که شوهرش نیست تا همه گلایه هایش را از اذیت کردن محمد پیش او ببرد.

اما حالا محمد برای خودش مرد شده است. درس خوانده است. ازدواج کرده است. و انشاء الله وقتی صاحب پسری بشود پسرش را در آغوش می گیرد. و همسرش را تنها نمی گذارد. حالا محمد کنار مادرش هم هست.
"وبلاگ چزابه" خاطره همسر شهید است از پیدا شدن غلامعلی از زبان سردار حاج عبدالکریم فضیلت پور. بخوانید و برای شادی روح غلامعلی و همه شهدا فاتحه بفرستید.


پانوشت:
1- معذرت می خواهم که این پست را دوباره ارسال می کنم. آنچه که مرا مجبور کرد سالروز آزادی اسرا بود تا دوباره این مطلب را بازنشر کنم.
2- چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
    چــه نـکـوتـر آنــکـه مـرغـی ز قـفـس پـریـده بـاشـد
    پـر و بـال مـا شـکـسـتـنـد و در قـفـس گـشـودنـــد
    چه رهـا چه بسته مرغی که پرش شکسته باشد
3- انعکاس این مطلب در نقل قول.