به خانم منشی گفتم چند نفر جلوی من است؟ با یک
قیافه سرد و خشک گفت آن یک نفر. رفتم کنارش نشستم. جوان سیاه پوستی با موهای فر که
روی صورتش تاول های وحشتناکی بود. به تاول های صورتش که نگاه می کردم زیر دلم
بدجوری خالی می شد. برای اینکه وقتم را بگذرانم سرم را به طرفش چرخاندم و ازش
پرسیدم: بلا به دوره! چرا اومدی پرتو درمانی؟ گفت من شیمیایی هستم. از تعجب
ابروهایم را بالا انداختم و ازش سوال کردم متولد چندی؟ گفت 68!!!! خیلی تعجب کردم.
بهش گفتم چرا شیمیایی شدی؟ گفت پدرم شیمیایی بود. من محصول یک نطفه شیمیایی هستم.
بهش گفتم: حال پدرت چطور است؟ گفت پدرم 17 سال
پیش بر اثر عوارض شیمیایی عمرش را داد به شما. زیر دلم دوباره خالی تر شد. دلم هری ریخت. یادم
بود صدام (لعنت الله علیه) هلبچه را شیمیایی زده است. فکر کردم عراقی است. آخر در
اهواز عراقی های مقیم زیاد پیدا می شود. گفتم شاید از اهالی حلبچه باشد. ازش سوال
کردم عراقی هستی؟ گفت نه ایرانی هستم.
گفت پدرم فرمانده سپاه خرمشهر بود. گفت شش ماه
پیش عوارض شیمیایی بروز کرد. آمدم 27 جلسه اشعه شدم. خوب شدم و خیال کردم همه چیز
تمام شده است. اما بعد از 6 ماه دوباره عود کرد.
از فرط عصبانیت بلند صدام را لعن کردم. او هم به
تایید گفت هنوز هرچه می کشیم از دست صدام است. ناگهان منشی صدا زد: آقای طاهری!
جوان سیاه پوست با موهای فرفری بلند شد و رفت تا اشعه بشود. پیش خودم فکر کردم اگر
این جوان ازدواج بکند آیا نطفه اش شیمیایی می شود؟ تا چند نسل؟
تا کی؟ تا کی باید فکر بکنیم غرب دشمن ما نیست؟
چه کسی صدام را تحریک کرد تا به ایران حمله کند؟ چقدر باید ساده باشیم و خودمان را
گول بزنیم که داریم برای خودمان دشمن پروری می کنیم؟
جوانی را می شناسم که رفته است دست انداخته است
به گردن سربازهای متجاوز آمریکایی و با آنها عکس یادگاری انداخته است. وقتی ازش
سوال کردم چرا اینکار را کردی؟ با یک حالت خیلی طلبکارانه و با پز روشن فکری گفت:
اینها هم آدم هستند. دل دارند.
پانوشت:
1- انعکاس این مطلب در
نقل قول.