چشمامو باز می کنم خودم رو سر مرز چزابه می بینم. در حالی که پاسپورتم توی دستمه و منتظرم تا مهر خروج بخوره. از گمرک ایران خارج و وارد گمرک عراق میشیم تا پاسپورت هایمان مهر ورود بخورند. چشمم به سربازان عراقی می افتد. نیروهای نظامی ای که هنوز شکل صدام هستند. کلاه سرخ. لباس نظامی و سیبیل و سیگار. داخل گمرک عراق، عراقی های کت و شلواری با کروات و سیبیل و چاق که روی انجام درست مراحل ثبت و ورود ایرانی ها به خاک عراق نظارت داشتند نظرم رو جلب می کنند. یک حسی به من می گوید این لباس شخصی های کرواتی که خیلی هم جدی هستند احتمالا استخباراتی هستند. از ما عکس گرفتند و پاسپورتمان را چک کردند.
سوار اتوبوس عراقی می شویم. راه می افتیم. یک جاده باریک و دو طرفه. و دو طرف جاده بیابان برهوت. نه جاده خط کشی داشت و نه هیچ علائم راه نمایی و رانندگی. و نه هیچ تابلویی که نشان دهد شهر بعدی کجاست و چند کیلومتر مانده. یک جاده خراب که هنوز آثار موشک باران جنگ روی آن باقی است. گاهی اتوبوس توقف می کرد تا یک چاله را که جای موشک بود به آرامی طی کند.
در جلسه توجیهی کاروان خیلی سفارش کردند که نکات ایمنی را رعایت کنید. گفتند خلیفه اول و دوم را با اسم آنها لعن نکنید. گفتند زن ها در بازار با فروشنده ها بگو و بخند نکنند. برای یک قران تخفیف با آنها چانه نزنید. عمده جنس ها بنجل و چینی است. فقط مهر و تسبیح بخرید.
از ایرانی ها دل خوشی ندارند. از قدیم اینطور بوده. از زمانی که عراق جزیی از امپراطوری ایران بوده است. صدام اصلا به آبادانی کشور توجهی نکرده است. آمریکایی ها هم آمده اند به جز نفت زیرساخت های اقتصادی آنها را تخریب کرده اند. مشکل برق دارند. در هتل که بودیم روزی چندین بار برق می رفت. همه خانه ها ماهواره دارند. احتمالا به خاطر این است که امکانات ارتباط جمعی آنها مثل آنتن های تلویزیونی تخریب شده است. به طور متوسط هر بیست دقیقه پست های ایست و بازرسی ماشین های مشکوک را کنترل می کنند. ماشین ها و لباس های آنها کاملا آمریکایی است.
عجیب اینکه ماشین های مدل بالا زیاد دیدیم. از مرسدس ینز و انواع شورولت های آمریکایی شاسی بلند و سواری که محصول مبادلات نفتی است. و انواع تویوتاهای شاسی بلند و سواری که در ایران با این وضع دلار هر کدام بالای 50 میلیون قیمت دارند. تضاد ماشین های لوکس و خیابان های خراب مرا گیج می کند. از طرفی پرایدها و سمندهای ایرانی که وارد خط تاکسیرانی شده اند مرا خوشحال می کنند که توانسته ایم بازار خوبی برای فروش محصولاتمان در عراق پیدا کنیم. اما خط تاکسیرانی آنها منحصر به پراید و سمند نبود. شورولت و تویوتاهای مدل بالا هم وارد خط تاکسی رانی شده بودند.
این خاطره ادامه دارد. منتظر باشید.


پانوشت:
1- جای شما خالی نصیبمان شد رفتیم کربلا. نائب الزیاره همه تان بودیم. انشاء الله خدا نصیب شما هم بکند.
2- انشاء الله در دو یا سه پست خاطرات کرب و بلا را خواهم نوشت.