درد و دل های پراکنده یک دلتنگ
آن روزها، در «بيمارستان نجميه» وقتي «ماما» خبر آورد که «سميه» صحيح و سالم به دنيا آمده است، مادر نخنديد. اشکش از شوق به دنيا آمدن سميه نبود، واقعا داشت گريه ميکرد، ضجه ميزد، آخر دقايقي پيش، از راديو، با همين گوشهاي خودش، که آن زمان «سمعک» نداشت، خبر شهادت همسرش را شنيد؛
پس اين روزها، تنها سالگرد عمليات کربلاي پنج، در زمستان 65 نيست، سالروز تولد سميه خانم هم هست، و سميه در همان روزي به دنيا آمد، که پدرش «محمد»، در «سهراهي شهادت»، به شهادت رسيد. جشن تولد سميه، سالهاست که در کنار مزار پدر برگزار ميشود، به صرف خرما، شمع، اشک، چفيه، پلاک و يک مشت خاک از يک سرزمين پاک خوزستان..
مادرش، کارت دعوت فرستاد به همه مسوولان، که در ترافيک «بزرگراه شهيد اشرافيت انگليسي» گير کرد و به دست شان نرسيد. باز هم جشن تولد سميه، در «قطعه 26»، غريبانه بود، و باز هم «مترو» به «بهشت زهرا(س)» نرسيد و در ايستگاه «جوانمرد قصاب» خراب شد، و ياران را چه غريبانه قال گذاشت. گلزار شهدا BRT ندارد، و تاکسيها فقط «دربست» سوار ميکنند. بيمعرفت، 7 هزار تومان از سميه و مادرش کرايه گرفت، و تازه، از «حرم امام (ره)» هم جلوتر نرفت. گفت: اگر داخل بهشتزهرا (س) بروم، هزار تومان بيشتر مي شود، اما محمدآقا، با 70 تومان رفت شلمچه، و گلوله خورد به قلبش، و به عکس امام که روي سينه داشت، اما عکس امام پاره نشد، فقط يک مقدار از خون محمد، روي عکس امام لخته شد، و چقدر آرزو داشت اين شهيد، که نخستين فرزندش را ببيند.
سميه ماه عسل به شلمچه رفت، و ديد در قتلگاه پدرش، پارک درست کردهاند، و روي پلاکارد به جاي آنکه بنويسند اينجا قدمگاه شهيدان است، با وضو وارد شويد، نوشتهاند: از نشستن روي چمن خودداري فرماييد، آب، آشاميدني نيست، گلها را پرپر نکنيد. کاش پرپر نکردن لالهها، يکي از بندهاي بيانيه حقوق بشر بود، و کسي روي درختي که محمدآقا کاشت، و با خونش، آن را آبياري کرد، براي برنده جايزه صلح نوبل يادگاري نمينوشت.
اين روزها عدهاي براي انقلاب، دنبال «مربيخارجي» ميگردند، با «جورج سوروس»، در همين رابطه مذاکره کردهاند، ولي سر رقم قرارداد، به توافق نرسيدند، مربي خارجي، حتي اگر «کاپلو» هم باشد به درد ما نميخورد، مربيان خارجي چه بر سر «پرسپوليس» آوردند؟! اسکندر با «تختجمشيد» چه کرد؟ و رسانههاي خارجي، چه بر سر شيخ بيچراغ آوردند؟
مردان خداجوي موسوي، به اسير مدارا نکردند.. بلوتوثش هست، اگر موبايلهايتان، ويروس نگرفته باشد، برايتان ميفرستم. دوست بسيجي من «حسن»، اسلحه دستش نبود، ولي چون ريش داشت، هيچ جاي سالمي در بدنش، نگه نداشتند. ريش او، ريشه در مرصاد داشت..
من تصاوير شهدا را زياد ديدهام. بعثيها، از بعضي مردان خداجوي موسوي، مهربانتر بودند، و در مجلس، هيچ کميتهاي نيست، تا تحقيق کند، که بسيج، در اين 7 ماه چقدر شهيد داد؟! مقصر حادثه کهريزک شناخته شد، مبارک است؛ ولي هنوز منافق بودن سران فتنه، براي عدهاي، مشخص نشده است، و اصلاً انشاءالله که گربه است!! توطئه هم توهم است. الکي هم به بزرگان انقلاب تهمت نزنيد. آشتي آشتي، با هم بريم تو کشتي.
نه، قايق من عاشورا بود که در دجله گم شد. من سوار کشتي تايتانيک نميشوم
به راستي ما چند کشته بايد بدهيم، که بيحساب شويم! از سر چند زن چادر بايد بکشند؟ بر سينه چند بسيجي، بايد چاقوي کينه فرو کنند؟ چند نفر از ما بايد بميريم؟ چند عاشورا بايد هلهله کنند؟ چند صفحه از قرآن، بايد پاره شود؟
آقاي لاريجاني! نديدي که لباس بسيجي را از تنش درآوردند و با دشنه به جانش افتادند؟ باز هم بگوييد انشاءالله که گربه است!! اين بود عمل به مّر قانون؟ مقصر حادثه ي کهريزک بايد مجازات شود و درباره ي سران فتنه، اما نگاه کنيد، يعني خب، اينکه درست ولي، باشد، راستش، بالاخره، يعني که هنوز بايد مناظره کرد. بگو شيخ بيايد «رو به فردا»، با «آراي باطله» مناظره کند. سادهاي تو چقدر شيخ! جواد هم ، به جاي «اطاعت» از تو، به موسوي رأي داد!!
آقاي مطهري! مقصر احمدينژاد نبود که در مناظره آن حرفها را زد، مقصر امام بود که انقلاب کرد. مقصر، امام بود که قائممقامش را، با ادبياتي بدتر از احمدينژاد، خلع کرد. مقصر، امام بود که ولايت فقيه را، ولايت انبيا ميدانست. اصلاً مقصر، ابوتراب بود، که به جاي ميانهروي، طلحه و زبير را از خود طرد کرد، و در مناظره با «عقيل»، آهن گداخته به دستش نهاد. و در مناظره بعدي، شمع بيتالمال را خاموش کرد.
تصوير کربلاي پنج را نشان ميدهند. البته ساعت 3 نصفه شب که همه خوابند، تا گلوي بريده «شهيد حاجيباشي»، احساس کسي را جريحهدار نکند. آري، سيما نشان نميدهد که در 30 خرداد، تظاهرات مسالمتآميز، چگونه به شهادت پنج بسيجي منجر شد، و چه فاجعهاي رخ داد.
اين روزها، بانک مرکزي، بدهي دولت به شهرداري را ميبيند، و اقساط عقبافتاده وام ازدواج مرا. اما هيچکس، بدهي حضرات به انقلاب را، به ايشان گوشزد نميکند. و همه از انقلاب طلبکار شدهاند،. اين روزها صف طلبکاران انقلاب را با کيلومتر هم نميشود حساب کرد. آن دنيا، در پل صراط، شهداي سرپل ذهاب، جلوي استوانههاي نظام را خواهند گرفت..
حق الله، براي نمرود، ابوسفيان و بوش کوچک است. اکبر گنجي، بدون سوال و جواب، جايش در موتورخانه جهنم است. و اما حقالانقلاب، حقالامام، حقالشهدا، براي شماست، که به اسم همسايه شدن با امام، و نزديکي با پير جماران، ويلانشين شديد. مالک اشتر هم اگر ويلاي شما را داشت، از بس که قشنگ و دلرباست، سکوت ميکرد، و حق را به باطل ميداد،. حتي اگر ناطق هم سکوت کرده باشد، باز قرآن ناطق، علي است.
ولايتي بودن، به جهت وزش باد، بستگي ندارد.
من تاريخ زياد خواندهام. مظلوم، بسيجي اروند بود که بعثيهاي نامرد حلقومش را بريدند، اما فريادش را نتوانستند. الان ارزانترين قطب نماها به راحتي جهت حرکت آب در قطب جنوب را تشخيص ميدهند، ولي گرانترينشان هم نميتوانند مشخص کنند، که برخي خواص ما کدام سوي اين ميدان رو به قبله شدهاند!! مرد، مولاي ماست که خيمه انقلاب را سرپا نگه داشته. مولاي ما، امام را دوست دارد، نه بالاشهر را. حسينيه جماران را دوست دارد، اما به اين بهانه نياوران نيامد، ويلانشين نشد. بهترين صحابه خميني، که هنوز هم با ما همسايه است، «خامنهاي» است.
ما يوسف خود نميفروشيم، ما فرزندان خوب خميني هستيم، نه بچههاي تخس يعقوب. اينجا کنعان نيست، کوفه هم نيست، تهران هم نیست ایران است ایران، و از مدينه، بيشتر، «کوچه ي بنيهاشم» دارد. من عددي نيستم که شما دعوايتان را با من به حساب انقلاب بنويسيد! جوانمردان! به ازاي هر صدناسزا که بار من ميکنيد، يک تلنگر هم به دشمن بزنيد. بسيجي فحشش را از دشمن ميخورد. اين سهميه را هر روز CNN و BBC سر ساعت به ما ميدهند. جاي فحاشي به بسيج، پشت در مستراح است، که شهرداري در هر ميداني، از نوع ديجيتالياش، چندتايي گذاشته، و تا سکه را نياندازي، کارت را راه نمياندازد. نه ما قابل اين ناسزاها هستيم و نه رسالت شما پريدن به ماست.
شما حتي اگر اسمتان ناطق هم نباشد، باز نبايد سکوت کنيد. شما خواص اين انقلابيد. ولايتي بودن را، ما از شما ياد گرفتيم. اما چندي است از استاد پيشي گرفتهايم. ما تند نرفتهايم، شما زيادي آرام ميآييد. شما حتي از مادر «شهيد کارور» که 75 سال دارد و کمرش قوز کرده و آرتروز دارد، آهستهتر راه ميرويد. با همه اين احوال، 9 دي آمد خيابان انقلاب. آقايان! مالکاشتريهاي خوبي باشيد، و فقط به خاطر رسيدن به مصر، گامهايتان تند نشود! و تنها وقتي نامزد رياست جمهوري هستيد، نطقتان باز نشود.
مالک، ملک و املاک نداشت، مالکِ اموالش نبود، مالکِ نفسش بود. جلودار بود. کانديداي شهادت بود، نه نامزد رياست. خط شکن بود، خط ميداد، خط نميگرفت،...
غصهها دارد اين دل تنگم. ميخواهم برايتان قصه بگويم، قصه ایی شبیه قصه ی «آژانس شیشه ایی»
آقايان! باور کنيد اين مترو شما را در «ايستگاه جوانمرد قصاب» خواهد کاشت. آخر اين قافله، ناسلامتي عزم کربوبلا داشت! مرکبتان را عوض کنيد. با اين مديريت مترو، نميتوان کربلا رفت و به ايستگاه بينالحرمين رسيد. ايمان آدم بايد ضدگلوله باشد. يکي از محافظانتان را مامور کنيد که به جاي جسمتان، مراقب نفستان باشد. من با شما دعوا ندارم، گلايهام از روزگار است. روزگار آزگاري استمن اين را حتم دارم و مطمئن هستم فلان مسؤول الان 7 تا محافظ دارد، اما هيچ خيري به انقلاب نميرساند، و اصلا اگر تنها هم بيرون بيايد، هيچکس حتي «انجمن پادشاهي» هم با وي کاري نخواهند داشت.
حسين قدياني