این روزها...
بعد گذران یک تابستان پر از استرس وارد شهریور ماه شدیم و وقت امتحان دادن بود. ما که هیچ وقت تو عمرمون شهریور امتحان ندادیم حالا باید توی ماه رمضان و هوای تقریبا گرم تابستان امتحان بدیم. جناب موسوی تجدید شده و امتحانشو بد داده، ما باید تو شهریور امتحان بدیم حالا گناهمون چیه خودمونم نمی دونیم...
چند شب پیش توی اتاقم (خوابگاه) سرگرم درس خوندن بودم که یهو صدای الله اکبر به گوشم رسید. صدای یه مرد بود که به گمانم رو پشت بوم رفته بود و با توام قوا و حنجره ای که داشت نوای الله اکبر سر می داد. حالا هدفش از این کار چی بود که به تنهایی این کارو می کرد معلوم نبود البته حدس زدن زیاد سخت نبود بیچاره هنوز دلش خوشه و امیدوار...
جسته و گریخته خبر راهپیمایی سبزی ها در روز قدس از گوشه و کنار شنیده می شه. مهم نیست می خواهند چی کار کنند. مهم اینه که من فردای روز قدس امتحان دارم و اگه کاری کنند که باعث بشه امتحانمون عقب بیوفته خودم شخصا وارد عمل میشم و اون موقع دیگه خطرناک میشه...
رو در رو دیوار خوابگاه با انواع لوازم نوشتاری از جمله ماژیک و مداد و ... و با رنگ های مختلف نوشته شده: ما سبز می مانیم.
حالا اینکه چقدر و تا کی سبز می مونن معلوم نیست. فقط سبز می مونن دیگه ...
خدا آخر و عاقب همه ی مارو ختم به خیر کنه