پیشگفتار: با عرض پوزش باید بگم به علت سفر اخیری که به تهران داشتم -برای سر زدن به دانشکده و خوابگاه- مطالب بنده یکم به تعویق افتاد. به هر حال ادامه می دهیم...


... حول و حوش ساعت ۷-۶ بعد از ظهر بود که سر و صدای بچه ها از تو حیاط می اومد حدود ۱۵-۱۰ نفر از بچه ها با لباس سیاه تو حیاط می چرخیدند و با شعار های مختلف از بچه ها می خواستند تا اونهارو همراهی کنند. دانشجوی با غیرت حمایت حمایت و ...

بعد از این چرخیدن دم در خروجی خوابگاه جمع شدند و اونجا بود که شعار هاشون بیشتر می شد. همشون صورتشونو با شال یا روسری بعضی ها هم ماسک پوشونده بودند.

ساعت حدود ۱۰ شب بود. با دوستم رفتیم پایین. کنار ایستادیم و این جمعیت رو تماشا می کردیم سر دسته شون که جلو وایساده بود متاسفانه یه خوزستانی بود. خسته شد و اومد کنار بهش گفتم هدفتون از این کار چیه؟ حامیه کروبی بود خیلی ناراحت بود که کروبی پنجم شده بود. مثل سیب زمینی سرخ کرده بالا و پایین می پرید. بهش گفتم بابا چه انتظار داری وقتی کرباسچی که نفر اول حامیه کروبی بوده روز انتخابات تو برگ رای می نویسه موسوی. دیگه کروبی پنجم نشه؟؟؟ صداشو بالا برد. حرفاش خیلی غیر منطقی بود.

کم کم داشت ساعت از نیمه شب رد می شد. چند تا از ارازل و اوباش اومدن جلو در خوابگاه اون موقع بود که ما ترسیدیم. داشتن کم کم خراب می کردند. هر چیزی رو که خراب می کردند و می شکستند جماعت جاهل توی خوابگاه براشون سوت و کف می زدند.

از شکستن ایستگاه اتوبوس گرفته تا کندن صندوق پست و صندوق صدقات و تابلوهای راهنمایی رانندگی و ... آخرشم این بود که یه سطل آشغال آتیش زدند و یه کامیون پر از کاغذ و مقوا آوردن و روش خالی کردند.

مرگ بر دیکتاتور/ ملتی که رو چاه نفت نشسته با صدقه صداش نمیشه بسته/ گفته بودیم اگه تقلب بشه ایران قیامت میشه/ محمود خیانت میکنه رهبر حمایت می کنه

اینها همه شعار هایی بود که مرفهین بی درد به زبون می آوردند. کسایی که حتی یک شب گرسنه سر رو متکا نزاشتند اینها به اصطلاح دانشجوهای مملکتمون بودند.

رفته بودم کنار نرده های خوابگاه ایستاده بودم. مردم امیر آباد داشتن مارو تماشا می کردند از پشته بام از پنجره از تو خیابون از هرجا که بگی. یه خانوم داشت رد میشد صداش زدم گفتم بابا برید خونه هاتون واسه چی ایستاده اید؟  اصلا گوش نداد ببینه که من چی میگم گفت: بزنید خراب کنید این میله هارو بکنید.

یه نگاه به دوستم کردم گفتم : به به ما رو باش داریم به کی میگیم.

همون لحظه بود که به طرف میله ها سنگ پرتاب کردند و اگه جای خالی نمیدادم خورده بود تو پیشونیم

اون موقع بود که می شدم شهید راه ....

ادامه دارد...