حكومت شورائي نويسندگان اهل سنت بالاخص در عصر حاضر شيوه حكومت اسلامي را شورائي مي­انگارند و پشتوانه حكومت اسلامي را همان دو آيه­اي كه پيرامون شورائي در قرآن وارد شده است، مي­دانند. ولي آنان از نكته­اي غفلت ورزيده­اند كه اگر حكومت اسلامي بر اساس «شورا» استوار بود، لازم بود پيامبر گرامي حدود و خصوصيات آن را بيان كند، درحالي كه درباره خصوصيات آن سخني به ميان نيامده است، مثلا يادآور شود: چه كسي اصل شورا را به اجراء بگذارد؟ راي دهندگان چه كساني باشند؟ انصار و مهاجر با مسلمانان مدينه و مكه يا همه مسلمانان؟ در صورت اختلاف نظر، ملاك ترجيح چيست؟ اكثريت است يا ملاك­هاي ديگر. اين پرسشها و دهها پرسش مانند آن در هاله ابهام باقي است از اين جهت نمي­توان گفت پيامبر گرامي بر همين اصل، اعتماد نموده و درباره شيوه حكومت سخني نگفته است. گذشته از اين، بايد ديد آيات مربوط به شورا به كدام يك از امور ناظر مي­باشد، اينك آيات مربوطه را مطرح كرده بعدا در حدود دلالت آنها سخن مي­گوئيم. 1.        و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي الله (1) ترجمه: با آنان در كار مشورت كن هر موقع تصميم گرفتي، بر خدا توكل كن 2.       والذين استجابوا لربهم و اقاموا الصلاه و امرهم شوري بينهم و مما رزقناهم ينفقون (2) ترجمه: كساني كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده و نماز را به پا مي­دارند و كارهايشان به صورت مشورت صورت مي پذيرد، و از آنچه به آنها روزي داديم، انفاق مي­كنند.   دقت در مفاد و شرائط نزول، مانع از آن است كه آيه­ها ناظر به بيان شيوه حكومت در اسلام باشد. آيه نخست خطاب به پيامبر اكرم(ص) است كه با ياران خود به شور بپردازد، در مورد آيه، حاكم از جانب خدا معين شده و به حاكم مسلم يعني پيامبر خطاب مي­كند كه براي جلب قلوب ياران خود، با آنان مشورت كند در اين صورت آيه ناظر به شور در تعيين حاكم نخواهد بود، بلكه بيانگر وظيفه حاكم موجود است كه چنين كند و اما اين كه مردم نيز در تعيين حاكم از اين اصل بهره بگيرند، هرگز آيه ناظر به آن نيست. آيه دوم خطاب به افراد با ايمان است كه در" امور مربوط به خويش" مشورت كند؛ در اين صورت بايد احراز شود كه خلافت پس از درگذشت پيامبر از امور واگذار شده به مردم است يا نه؟ و ما احتمال مي­دهيم كه اين امر، به مردم واگذار نشده است و دراختيار خدا و رسول او است، با اين احتمال نمي توان آيه را سند شيوه حكومت، اسلامي دانست. در پايان يادآور مي­شويم بسياري از افراد كه در شيوه حكومت كتاب يا رساله نوشته­اند، اعضاء شورا را گروهي به نام (اهل الحل والعقد) معرفي كرده­اند، يعني كساني كه باز و بستن امور به دست آن­ها است ولي خود اين جمله از مبهمات است زيرا روشن نيست كه آيا مقصود علما و دانشمندان است آن هم در چه پايه از علم و دانش، و ميزان سنجش دانش آن­ها چيست؟ يا مقصود مسوولان حكومت اسلامي است. يا كساني كه در ارتش و سپاه اسلام مشغول انجام وظيفه مي باشند. در هر حال در اين كه شورا يكي از اصول اجتماعي اسلام است،سخني نيست ولي آيا در همه موارد يا موارد خاصي اين اصل تنها نمي تواند چهره حكومت را روشن كند.     پيامبر براي حفظ ميراث الهي بر سر دو راهي قرار گرفته بود: الف) پيامبر قاطعانه پيشواي پس از خود را تعيين كند. ب) شيوه و خصوصيات حكومت و وظيفه مسلمانان را به صورت روشن بيان كند. متاسفانه از نظر اهل سنت هيچ كدام انجام نگرفته است. و هرگز نمي­توان به اصل شورا در تبيين صبغه حكومت اكتفا كرد.   بيعت، و شيوه حكومت اسلامي يكي از شيوه­هاي زندگي عرب قبل از اسلام بيعت با رئيس عشيره بود و اسلام نيز آن را در مواردي تنفيذ كرد، مردم مدينه در سال 11 و 12 در عقبه «مني» با پيامبر بيعت كردند كه اگر رسول گرامي به سرزمين آنان وارد شود، از او بسان فرزندان و بستگان خود دفاع كنند، اين نوع بيعت مربوط به تعيين حاكم نبود، بلكه نتيجه ايمان آنان به رسول خدا بود و تعهد نمودند كه از رهبر خود دفاع كنند. پس از هجرت پيامبر گرامي اسلام(ص)دو بار نيز با پيامبر بيعت كردند يكي در غزوه حديبيه و ديگري در بيعت زنان مكه با پيامبر. درباره بيعت نخست، قرآن چنين مي فرمايد: لقد رضي الله علي المومنين اذ يبايعونك تحت الشجره فعلم ما في قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اصابهم فتحا قريبا (3) ترجمه: خداوند از مومنان هنگامي كه در زير آن درخت با تو بيعت كرده­اند، راضي و خشنود شد، خدا آنچه را در درون دل­هايشان نهفته بود، مي­دانست از اين رو آرامش را بر دل­هايشان نازل كرد و پيروزي نزديك به عنوان پاداش نصيب  آن­ها فرمود. و در آيه ديگر مي­فرمايد: اذا جائك المومنات يبايعونك علي ان لا يشركن بالله شيئا و لايسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن و لا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن و ارجلهن و لا يعصينك في معروف فبايعوهن و استغفرلهن الله ان الله غفور رحيم. (4) ترجمه: اي پيامبر هنگامي كه زنان مومن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزي را شريك خدا قرار ندهند دزدي و زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترايي پيش دست و پاي خود نياورند و در هيچ كار شايسته­اي مخالفت فرمان تو نكنند، با آن­ها بيعت كن و براي آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب كه خداوند آمرزنده و مهربان است.   اتفاقاً هر دو آيه خارج از موضوع ما است. در آيه نخست آنان به نبوت پيامبر ايمان آورده و حاكم اسلامي از جانب خدا معين شده بود. بيعت براي اين بود كه از جان او دفاع كنند همچنان كه از جان و فرزندان خود دفاع مي­نمايند. يعني حاكم مشخص، و فقط بيعت كردند كه در اين لحظه حساس از او دفاع نمايند. آيه دوم درباره تعيين حاكم نيست، بلكه تاكيد بر ايمان آنان به نبوت پيامبر است و در حقيقت عملا متعهد شده­اند كه به شريعت او عمل كنند از اين جهت يادآور مي­شود كه شرك نورزند، زنا نكنند، دزدي نكنند، سرقت نكنند، در اين صورت اين آيات را نمي­توان ناظر به بيان شيوه حكومت دانست. گذشته از اين، مجرد بيعت الزام آور نيست و بايد در كنار بيعت خصوصيات خليفه از نظر ايمان و تقوا و علم و آگاهي بيان گردد، در حالي كه هيچ كدام از دو سنت وارد نشده است. آنچه كه انسان از دقت در اين آيات و موارد بيعت استفاده مي­كند، اين است كه هدف از بيعت تعيين حاكم و يا ثبيت حكومت او نيست، بلكه اخذ بيعت براي تاكيد بر عمل به مقتضاي ايمان است؛ از اين جهت در حديبيه بيعت نمودند تا سرحد جان از اسلام دفاع كنند يا در محيط مكه زنان بيعت مي­كردند شرك نورزند و كار زشت انجام ندهند.   آري پس از درگذشت پيامبر تعيين خليفه از طريق بيعت صورت گرفت آن هم در دو مورد: 1.        خلافت خليفه نخست، با بيعت افراد اندكي. 2.       خلافت اميرمومنان(ع) با اكثريت قريب به اتفاق.   گويا يك چنين روش، استمرار بر همان سيره پيش از اسلام بود كه از طريق بيعت، شيخ قبيله را گزينش مي­كرده­اند ولي مسلما عمل صحابه مدرك براي حكم شرعي نيست، حكم شرع را بايد از كتاب و سنت گرفت نه افراد غير معصوم آنهم در چنين مساله سرنوشت ساز. خلاصه سخن اين كه اسلام آئين جهاني است و تا روز رستاخيز بايدجهان را اداره كند حتي در عظيم ترين و اساسي ترين مساله به نام حكومت اسلامي روشن گري­هاي گسترده داشته باشد.   سخنان حكيمانه اي از پيامبر(ص) نقل شده است كه روشنگر تنصيصي بودن مقام امامت از روز نخست مي باشد. ابن هشام مي­نويسد: پيامبر گرامي اسلام (ص) در موسم حج قبيله "بني عامر" را به اسلام دعوت كرد رئيس آنان گفت: «ارايت ان نحن بايعناك علي امرك ثم اظهرك الله علي من خالفك ايكون لناالامر من بعدك؟» ترجمه: آيا چه نظر مي­دهي اگر ما با تو بيعت كرديم خدا تو را بر مخالفان پيروز كرد، آيا پس از تو، ما سهمي در كار تو خواهيم داشت؟ پيامبر در پاسخ فرمود: «الامر الي الله يضعه حيث يشاء» ترجمه: كار مربوط به خداست هركجا بخواهد آن را قرار مي­دهد» (5) رئيس قبيله بني عامر رسالت پيامبر را يك حكومت بشري فكر مي­كرد و لذا انتظار داشت در برابر كمك به پيامبر، سهمي در آن داشته باشد، پيامبر دست رد بر سينه او زد، و امر حكومت را مربوط به خدا دانست كه بايد او تعيين كند، اگر به راستي زمام حكومت در دست امت اسلامي يا اهل حل و عقد يا ديگران بود، پيامبر مي­فرمود:«الامر الي الامه او الي اهل الحل والعقد» يا به گونه­اي كه براي طرف مفهوم باشد. پيامبر گرامي در تعيين شيوه حكومت از جمله­اي بهره گرفت كه خدا در مورد رسالت از آن استفاده كرده است چنانكه مي­فرمايد:  "الله اعلم حيث يجعل رسالته" (6) ترجمه: خدا آگاهتر است رسالت خود را كجا قرار دهد. برداشت صحابه از خلافت، پس از درگذشت پيامبر و بررسي تاريخ خلافت نشان مي­دهد كه تعيين خليفه از طريق تنصيص خليفه پيشين صورت مي­گرفت اگر از خلافت ابي بكر و امير مومنان صرف نظر كنيم، ديگر خلافت­ها همگي جنبه تعييني و تنصيصي داشته است خلافت عمر به وسيله ابي بكر انجام گرفت(7). خلافت عثمان از طريق شوراي شش نفره به نتيجه رسيد، شورائي كه اعضاي آن را خليفه پيشين معين كرد(8). آنگاه كه عمر ترور شد، عائشه از طريق فرزند خليفه (عبدالله بن عمر) به او پيام فرستاد و گفت: سلام مرا به پدر برسان و بگو امت محمد را بدون نگهبان ترك مكن، كسي براي آنها معين كن زيرا من از فتنه مي­ترسم. عبدالله بن عمر به پدر گفت: در ميان مردم شايع است كه تو كسي را بر خلافت بر نمي­گزيني، اگر براي تو شتر و گوسفنداني باشد و آن را در اختيار چوپاني قرار دهي، هرگاه چوپان آن­ها را در بيابان رها كند، درباره او چگونه قضاوت مي­كني؟ آيا دام­هاي تو را درمعرض هلاكت قرار نداده است؟ اگر چنين است، رعايت مصالح مردم از اهميت بالایي برخوردار است(9). هنگامي كه معاويه فرزند خود «يزيد» را به عنوان خليفه مسلمين معرفي كرد، عبدالله بن عمر را خواست و به او چنين گفت: من دوست نداشتم امت محمد را پس از خويش بسان گله بدون چوپان رها كنم(10). همه اين جمله حاكمي است كه صبغه حكومت در نزد همگان جنبه تنصيصي داشت مساله شورا يا بيعت اهل حل و عقد تئوري­هایي است كه بعدها متكلمان اهل سنت مطرح كرده­اند. آري مقصود از استشهاد با اين جمله­ها رد نظريه شورا و بيعت است؛ و الا تنصيص بشر تا به وحي الهي منتهي نشود، فاقد ارزش خواهد بود. تا اين جا مساله امامت و خلافت از نظر نبوت روشن گشت، اكنون بايد ببينيم دلائل موجود در كتاب و سنت كدام يك از دو نظر راتاييد مي­كند.                           --------------------------------------------------------------------------------------------- 1.       آل عمران: 159. 2.       شوري: 38. 3.       فتح: 18. 4.       الممتحنه: 12. 5.       سيره ابن هشام، ج 2، ص 424. 6.       انعام: 124. 7.       طبقات ابن سعد، ج 3، ص 200 - كامل ابن اثير، ج 2، ص 292. 8.       كامل ابن اثير، ج 3، ص 35. 9.       ليه الاولياء، ج 1، ص 44. 10.   الامامه و السياسه، ج 1، ص 168.     مشاوره در قرآن و نهج البلاغه مقدمه يکي از دستاوردهاي انقلاب اسلامي ايران، بازگشت به مفاهيم اصيل اسلامي و بهره­گيري از فرهنگ غني و پوياي اسلام است. از جمله مسائلي که در فرهنگ اسلامي به آن اهميت فراواني داده شده و در کتاب خدا و نهج البلاغه و احاديث اسلامي، پيرامون آن بحث و گفتگو به عمل آمده، مساله «مشاوره» و «اصطکاک افکار» و «تبادل نظرها» است، که همه افراد جامعه، از شخصيت­هاي بزرگ و معصوم گرفته تا آخرين فرد، مامور به اجراي آن مي­باشند. هرچند انگيزه «مشاوره» در افراد معصوم، با انگيزه آن در ديگر افراد، متفاوت است، و اين حقيقت در طي تشريح آيات و سخنان «امام علي» (عليه السلام) روشن خواهد شد. اين رساله، مشروح سخنراني نگارنده، در «دومين کنگره جهاني نهج البلاغه» است که در ايام ميلاد امير مؤمنان در ماه رجب به سال 1402 ه.ق برابر هفدهم ارديبهشت ماه سال 1361 ه.ش برگزار گرديد و شخصيت­هاي بزرگ و ارزنده­اي از کشورهاي اسلامي نيز در آن شرکت داشتند، و هر کدام پيرامون موضوعي از موضوعات «نهج البلاغه» سخن گفتند. هر چند موضوع سخن اين جانب در آن کنگره مشاوره از ديدگاه امام علي (عليه السلام) در نهج البلاغه بود، اما براي تکميل مطلب، آيات مربوطه به «مشاوره» را نيز مورد بررسي قرار داديم، تا از اين طريق بهره بيشتري به خوانندگان گرامي برسانيم ولي براي رعايت اختصار از طرح احاديث مربوطه به «مشاوره» خواه از امام علي (عليه السلام) در غير نهج البلاغه، و خواه از سایر پيشوايان معصوم براي فشرده گویي، خودداري نموديم. فهرست اجمالي مطالب، به قرار زير است: الف- مشاوره در قرآن 1.       توضيح واژه هاي «مشاوره» و «امر» 2.       نظر «شوري» براي پيامبر اکرم (صلي اللّه عليه و آله) الزام آور نيست. 3.       مورد «مشاوره» کجاست؟ 4.       «شوري» در امور مربوط به مردم است، نه امور الهي. ب- مشاوره در نهج البلاغه 1.       ارزش «مشاوره» و نظر خواهي. 2.       شرايط مستشار. 3.       موقعيت امام در برابر نظر خواهي.               مشاوره در قرآن 1.       در قرآن کريم مي فرمايد: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَي اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِينَ. ترجمه: در پرتو رحمت خدا، به آنان نرم خو شده­اي هر گاه تند و سخت دل بودي، از دور تو پراکنده مي­شدند، آنان را ببخش و براي آنان آمرزش بخواه، در کارها با آنان مشورت بنما و هر موقع تصميم گرفتي به خدا توکل کن که خدا متوکلان را دوست دارد. 2.       و نيز مي فرمايد: فَما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقي لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَکَّلُونَ. وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ. وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ. وَ الَّذِينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ. ترجمه: آنچه به شما داده شده است، کالاي زندگي اين دنياست و آنچه نزد خدا است، براي کساني که ايمان دارند و بر خداي خود توکل مي­کنند، بهتر و پايدارتر است. کساني که از گناهان بزرگ و عمل ناپسند دوري مي­جويند و موقع خشم مي­بخشند. کساني که نداي خداي را اجابت نموده و نماز را بپا مي­دارند و کارهاي آنان ميان خود بر اساس مشورت است و از آنچه روزيشان کرده­ايم انفاق مي­کنند. کساني که وقتي ستم ديدند، انتقام مي­گيرند. 3.       خداوند مي­فرمايد: وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ کامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَي الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ، لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها، لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَي الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ، فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. ترجمه: مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شير مي­دهند (اين) براي کسي است که بخواهد دوران شيرخوارگي را تکميل کند، و بر آن کسي که فرزند براي او متولد شده، (پدر) لازم است خوراک و پوشاک مادر را بطور شايسته (در مدت شير دادن بپردازد حتي اگر طلاق گرفته باشد)، هيچ کس موظف به بيش از مقدار توانائي خود نيست، نه مادر (به خاطر اختلاف با پدر) حق ضرر زدن به کودک دارد و نه پدر، و بر وارث او نيز لازم است که اين کار را انجام دهد (هزينه مادر را در دوران شيرخوارگي تأمين نمايد) و اگر آن دو با رضايت يکديگر و پس از مشورت بخواهند کودک را (زودتر) از شير باز گيرند، گناهي بر آن­ها نيست و اگر خواستيد دايه­اي بر فرزندان خود بگيريد، گناهي بر شما نيست، به شرط اين که حق گذشته مادر را بطور شايسته بپردازيد و از خدا بپرهيزيد و بدانيد خدا به آنچه انجام مي­دهيد، بينا است.   الف- توضيح و بررسي واژه­هاي « مشورت » و « امر» 1- «مشاوره» در لغت عرب، نظر خواهي از افراد طرف مشورت است. راغب در مفردات مي­گويد: «التّشاور و المشاورة، استخراج بمراجعة البعض الي البعض.» الفاظ سه گانه، تشاور، مشاوره و مشوره کسب نظر از طريق مراجعه برخي بر برخي ديگر است. لفظ «شوري» که در آيه دوم وارد شده است، اسم است به معني «مشاوره» و احيانا به معني «اشاره کردن» و يا موضوعي که پيرامون آن به مشاوره مي­نشينند، به کار مي­رود. واژه «امر» در لغت عرب پنج ريشه دارد. و اگر به مناسبت­هایي به يک رشته معاني ديگر منطبق گرديده همگي به خاطر يکي از اين پنج معني است، و در حقيقت اين معاني به يکي از آن­ها بازگشت مي­کند. بزرگ ريشه شناس فرهنگ عرب، «ابن فارس»، در فرهنگ خود که براي شناختن ريشه معاني الفاظ نوشته است، چنين مي­گويد: «امر» له اصول خمسة: الأمر من الأمور، و الأمر ضدّ النّهي و الامر النّماء و البرکة، و المعلّم، و العجب.» امر پنج ريشه دارد: 1-     امر چيز 2-      امر مقابل نهي 3-      امر رشد و برکت 4-      امر علامت 5-     امر شگفتي اين ريشه شناس بزرگ پس از نقل اين جمله، به موارد استعمال اين لفظ پرداخته است و در باره معني دوم مي­گويد: «و من هذا الباب الإمرة و الإمارة، و صاحبها امير، و مومر، قال ابن الأعرابي: امّرت فلانا اي جعله اميرا.» ترجمه: و از اين قبيل است «امرة» و «امارة» يعني حکومت و بدين سبب حاکم را امير مي گويند ابن اعرابي مي­گويد: «امّرت فلانا» يعني او را به اميري برگزيدم.   بنا بر اين، معني مستقيم «امر» حکومت نيست، و اگر هم احيانا در معاني قريب به حکومت به کار رود، به خاطر اين است که دادن فرمان، با حکومت ملازم است، از اين جهت قاموس مي­گويد: «امر مصدر «امر علينا» اذا وليّ و الاسم الإمرة بالکسرة.» «امر مصدر است به معني فرمانروائي، مي­گويند: «امر علينا»، وقتي فرمانروا شد، «امره» (به کسره) اسم است.» مقصود از «امر» در آيه، مطلق امور فردي و کارهاي اجتماعي است. يعني همان معني نخستين است که «مقابيس» آن را يادآور شده، و اگر در اولين آيه مورد بحث آن را به خاطر قرايني تنها به «امور اجتماعي» تفسير کنيم، جهت ندارد که آيه دوم را به آن معني اختصاص دهيم، بلکه مقصود يک معني وسيع است که هر دو معني در آن داخل مي باشند. عجيب است آنکه مي­گويد: آيه وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا ناظر به امر «حکومت و سلطنت» است. چنانکه اکثر کلمه «امر» وارده در آيات قرآن ناظر به همين معني است مانند کلمات يا أَيُّهَا،... لَيْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ...، قالَتْ يا أَيُّهَا، الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي...، قالُوا نَحْنُ أُولُوا...، إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ... يُدَبِّرُ الْأَمْرَ...، وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ...، وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ،... بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و امثال آن. زيرا اگر در اين آيات بپذيريم که «امر» ناظر به «حکومت» است، به خاطر قرايني است که لفظ را به آن سوق مي­دهد مانند آيه 59، سوره نساء: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ. «از خدا اطاعت کنيد، و از پيامبر و فرمانروايان (صاحبان امر و نهي) خود، پيروي کنيد.» که تکرار لفظ «اطيعوا» دليل بر اين است که مقصود از آن صاحبان امر و نهي است. و همچنين است آيه: وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ. ولي هرگز در آيات ديگر لفظ امر به معني حکومت نيست اينک بيان برخي از اين آيات لَيْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ مقصود از «امر» يکي از چهار سرنوشتي است که در کمين مجرمان قريش قرار داشت و در طي دو آيه بر آن اشاره شده است. 1.       «لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ کَفَرُوا أَوْ يَکْبِتَهُمْ» دلهاي آنها را بسوزاند و نوميد سازد. 2.       «لَيْسَ لَکَ» عذاب کند. 3.       «لَيْسَ لَکَ مِنَ» ببخشد و بيامرزد. در اين زمينه مي­فرمايد: «لَيْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ»، «اختيار هيچيک از اين­ها در دست تو (پيامبر) نيست.» اين آيه چه ارتباطي به حکومت و سلطنت دارد اگر شخصي به کسي بگويد: «اين کار ارتباطي به تو ندارد» مي­توان گفت: «کار»، به معني حکومت و سلطنت است روشنتر از آن، آيه قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما کُنْتُ. آيه مضمون گفتار ملکه سبا است. وي وقتي نامه سليمان به او رسيد، بزرگان کشور را جمع کرد و گفت: «افتوني في امري» «مقصود از «امر»، همان حادثه و جرياني است که براي او پيش آمده بود. و لذا در ذيل آيه مي­گويد: قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ، «من در هيچ کاري بدون حضور و نظر شما تصميم نمي­گيرم.» آري «مشورت کننده» در اين مورد «حاکم» است، ولي اين دليل نمي­شود که امر به معني «حکومت» است، زيرا اگر همين «ملکه سبا» در ازدواج خود، با اشراف کشور مشورت کرده بود، باز همان جمله را مي­گفت. روشن تر از همه آيه «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ» است که مقصود، «تدبير امور آفرينش است.» به گواه اين که ما قبل آيه در باره خلقت زمين و آسمان بحث نموده است و اين جمله در سوره­هاي متعددي وارد شده است. از اين بيان مفاد آيه­هاي ديگر نيز روشن مي­شود- و از مراجعه به آيات قرآن که همين لفظ در آنها وارد شده است- استفاده مي­شود که لفظ «امر» غالبا در همان معني حادثه و جريان، به کار مي­رود و اگر در مواردي از آن فرمان و دستور فهميده مي­شود به خاطر قرينه­اي است مانند: «اطيعوا» و غيره.   ب- نظر شوري براي پيامبر الزام آور نيست تا اين جا، با مفردات آيه آشنا شديم، اکنون وقت آن رسيده است که در مفاد آيه «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» دقت کنيم. در اين آيه بايد به نکات زير توجه نمود: 1.       آيه خطاب به پيامبر است به گواهي الفاظ: «اعف»، «استغفر»، «شاور»، «عزمت»، «فتوکّل» 2.       هرگز پيامبر ملزم نيست از نظر شوري پيروي کند، بلکه پس از استماع سخنان آنان آنچه را مفيد و سودمند تشخيص داد، به آن عمل خواهد کرد. شوري فقط مي­تواند نظر دهد، ولي «تصميم» و «قاطعيت» و «انتخاب نظر» مربوط به خود پيامبر است. ممکن است پيامبر نظر يکي از دو جناح اقليت و اکثريت، و يا راي ثالثي را انتخاب کند که با راي هيچ کدام تطبيق نمي­کند، به گواه اين که پس از جمله «و شاورهم في الأمر» مي­فرمايد: «فإذا عزمت فتوکّل علي اللّه»، يعني «هر موقع تصميم گرفتي بر خدا تکيه کن». اين جمله مي­رساند که تصميم نهايي و قاطع با خود پيامبر است.   در «تفسير جلالين» مي­نويسد: «جمله- فتوکّل علي اللّه- مي­رساند که پيامبر بايد بر خدا تکيه کنند نه بر شوري.» حالا اين سخن «جلالين» صحيح باشد يا نه، سرانجام تصميم نهائي با پيامبر است نه با نظر دهندگان. در اينجا، اين سؤال پيش مي­آيد: «اگر نظر شوري اعتبار قطعي ندارد، پس هدف از تشکيل آن چيست» پاسخ اين سؤال از مراجعه به متن آيه روشن مي­گردد زيرا لفظ: فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ حاکي است که گروهي از «صحابه»، خاطر پيامبر را آزرده ساخته، و مايه ناراحتي او را فراهم آورده بودند. از اين جهت خداوند به پيامبر دستور مي­دهد که از آنان درگذرد، نه تنها درگذرد، بلکه در باره آنان طلب آمرزش کند. پس به پيامبر دستور مي­دهد که در باره امور با آنان به مشاوره بنشيند، با در نظر گرفتن آزار و ايجاد ناراحتي آنان، جهتي جز «احياء شخصيت» آنها ندارد، تا از طريق مداخله دادن ايشان در امور از «ايذاء» آنان بکاهد، زيرا وقتي در جريان اوضاع قرار گرفتند و در پاره­اي از موارد «روي تشخيص پيامبر»، نظرات آنان محترم شمرده شده، طبعا مايه سکوت و آرامش خاطر آنان فراهم مي­گردد. علاوه بر اين، مشاوره پيامبر يک نوع درس و سرمشق عملي است که زمامداران و افراد واقع بين در تصميم­ها و قراردادها و ديگر امور فردي و اجتماعي از مشاوره غفلت نکنند، زيرا بايد بدانند که اصطکاک دو فکر، بسان اصطکاک دو سيم مثبت و منفي برق است، که از آن نور و روشني مي­جهد، همچنان که از پيوند و تلاقي افکار، افق کار، نوراني و روشن مي­گردد. سخناني از بزرگان تفسير و سيره: نويسندگان اسلامي در تفسير اين آيه سخناني دارند که يادآور مي شويم: 1-     «ابن هشام» در «سيره» خود مي­گويد: «مشاوره به خاطر ايجاد الفت ميان پيامبر و ياران او بود.» 2-     «طبري» در «تفسير» خود مي­گويد: «مشاوره پيامبر يک درس عملي بود، تا ديگران نيز از او پيروي کنند.» 3-     «شيخ مفيد» در بحث گسترده­اي که پيرامون «مشاوره پيامبر» انجام داده است، چنين مي­گويد: «هدف از مشاوره تاليف قلوب آنان است، گذشته از اين، مي­خواهد به آنان برساند که در زندگي، پيش از تصميم بايد مشورت کرد».   ديگر اين که در موقع مشاوره، دوست و دشمن، مستشار ناصح از مغرض، از هم شناخته مي­شوند و پيامبر در موقع مشاوره مي­تواند منافقان و مغرضان و بدخواهان خود را به خوبي بشناسد، چنانکه قرآن مجيد مي­فرمايد: وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ. ترجمه: اگر مي­خواستيم چهره­هاي آنان را به تو نشان مي­داديم و در شيوه سخن، آنان را خواهيد شناخت.» و لذا وقتي پيامبر پس از جنگ بدر پيرامون اسيران قريش با آنان سخن گفت، آنان نظريه مغرضانه­اي مطرح کردند و قرآن به عنوان انتقاد از نظر آنان چنين مي­فرمايد: ما کانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَکُونَ لَهُ أَسْري حَتَّي يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَکِيمٌ. ترجمه: «هرگز شايسته نيست که پيامبر اسير بگيرد، مادامي که قدرتمند نشده است، شما خواهان کالاي دنيا هستيد، خداوند خواهان آخرت مي­باشد و خداوند قدرتمند و داناست.». 4-     «زمخشري» مي­گويد: اگر کسي کاري بدون مشورت سران عرب انجام مي­داد، اين کار بر آنان سنگين و دشوار بود، از اين جهت پيامبر خدا مأمور به مشاوره با آنان گرديد.» 5-     «طبرسي» در «مجمع البيان» مجموع اين وجوه را به اضافه اين که: «پيامبر مأمور بود که در مورد جنگ با دشمن و آشنائي با فنون رزمي، مشورت کند.» از مجموع سخنان بزرگان، که پيرامون آيه بحث کرده اند، روشن مي­گردد که الزام پيامبر به مشاوره به جهت ياد شده در زير بوده است: 1.       احياء شخصيت صحابه و جلب محبت و تاليف قلوب آنان. 2.       ترسيم خط زندگي و اين که امت در اين مورد از وي پيروي کنند. 3.       شناخت منافقان و مغرضان. 4.       انجام کار مهمي بدون مشورت با سران عرب مايه ناراحتي آنان بود و پيامبر را به استبداد متهم مي­کردند. 5.        مورد مشاوره مسائل مربوط به فنون رزمي است.   ج- مورد مشورت کجا است طبيعت مشورت ايجاب مي­کند که هاله­اي از ابهام دور موضوع را گرفته باشد، و فرد «مشورت گر» مي­خواهد که در پرتو اصطکاک افکار، حجاب جهل را پاره کند تا سيماي حقيقت را مشاهده نمايد. حالا اگر در باره موضوعي از نظر عقل و يا شرع کوچکترين ابهامي وجود نداشته باشد، و فرد به صورت قاطع نظر خود را بيان کند، و يا حکم موضوع مشورت از نظر «کتاب» و «سنت» روشن باشد، ديگر براي مراجعه به شوري و افکار عمومي، موضوعي باقي نمي­ماند. به عبارت ديگر: «مراجعه به شوري در جائي است که در آن مورد، حکم روشني از نص قرآني و يا تنصيص نبوي نباشد ولي با وجود چنين نص، ديگر نوبت به شور نمي­رسد.» قرآن مجيد، حدود مشورت را به روشن ترين وجه بيان مي­کند و مي­فرمايد: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ... مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً. «هرگز براي مرد و زن با ايمان، چنين اختياري نيست که در موردي که خداوند و يا پيامبر نظر داده اند مخالفت کنند، هر کس با خدا و پيامبر او مخالفت کند، آشکارا گمراه شده است». پيامبر اسلام، براي کوبيدن سنت­هاي غلط از جانب خدا مأمور شد که دختر عمه خود، «زينب بنت جحش» را به عقد غلام و پسر خوانده خود در آورده، هنگامي که پسر خوانده وي همسر خويش را طلاق داد، باز پيامبر مأمور شد که او را بگيرد، تا يکي ديگر از سنتهاي دوران جاهليت را بکوبد. در چنين مساله­اي که خدا و پيامبر نظر قاطع دادند، جاي مشورت و شورائي نيست و هرگز بر پيامبر و يا بر افراد امت صحيح نيست که تنصيص الهي را کنار بگذارند، و دانش و بينش خود را روي هم بريزند و براي موضوع چاره جوئي کنند، زيرا پيش از آنان، خداوند آگاه و پيامبر واجب الاطاعه وي، در اين باره نظر داده­اند وظيفه مسلمانان اين است که اختلافات خود را به حضور پيامبر آورده و از او نظر خواهي کنند و نظر او را قاطع و نافذ تلقي کنند، زيرا به حکم آيه: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي داوري او، خطا ناپذير است. قرآن در آيه زير به چنين وظيفه­اي تصريح مي­کند: فَلا وَ رَبِّکَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَکِّمُوکَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً. «نه به خدا سوگند، به حقيقت مؤمن نخواهند بود، مگر اين که تو را در اختلافات خود براي داوري برگزينند و از آنچه تو حکم مي­کني دلتنگ نشوند و در برابر داوري تو تسليم شوند.» پيامبري که نسبت به مؤمنان از خود آن­ها سزاوارتر است، چنانکه مي­فرمايد: «النَّبيُّ اوْلي بِالْمُؤمِنينَ مِنْ انْفُسِهِمْ.» قطعا نظر وي بر نظر آنان مقدم خواهد بود. در يکي از نبردها، فرماندهان سپاه، نقطه­اي را براي ستاد فرماندهي انتخاب نمودند. در اين موقع يکي از ياران پيامبر بنام «حباب» به رسول خدا گفت: «يا رسول اللّه ارأيت هذا المنزل، امنزلا انزلکه اللّه ليس لنا ان نتقدّمه و لا نتأخّر عنه، ام هو الحرب و الرّاي و المکيدة قال: بل هو الرّأي و الحرب و الرّاي و المکيدة. فقال: يا رسول اللّه فإنّ هذا ليس بمنزل فانهض بالنّاس حتّي نأتي ادني ماء من القوم.» ترجمه: «اي پيامبر خدا آيا به فرمان خدا در اين نقطه فرود آمديد که ديگر براي ما حق اظهار نظر نباشد، يا اين که اين نقطه را براي نبرد با دشمنان صلاح ديديد پيامبر فرمود: موضوع قابل راي و اظهار نظر است. وي گفت: به نظر من بهتر است که سپاه را حرکت دهيد که در کنار آب فرود آييم.» از اين بيان به خوبي استفاده مي­شود که مسلمانان دستورات پيامبر را بر دو نوع تلقي مي­کردند: 1.       دستوري که نمي توان آن را تغيير داد، در اينجا بايد تسليم شوند. 2.        دستوري که مي توان آنرا در شوري قرار داد.   «واقدي» در «مغازي» خود چنين مي­نويسد: «حبّاب بن منذر»، به «پيامبر اکرم»- صلي اللّه عليه و آله- چنين گفت: «فإن کان عن امر، سلّمنا و ان کان عن الرّأي فالتّأخير عن حصنهم.» «هر گاه در اين مورد امر الهي و دستوري خاص است، ما سخني نداريم و اگر از موارد اظهار نظر است که مي توان آنجا نظر داد، بنظر ما صلاح اين است که ستاد را از حدود قلعه دشمن عقب ببريم». د- شوري در امور مردمي است، نه الهي قرآن مجيد به روشني مي­فرمايد: وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ .«امور مربوط به آنان بر اساس شوري است.» براي آگاهي از مفاد آيه دوم از بحث، نکته­اي را يادآور مي­شويم: دقت در عبارت وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ که لفظ «امر» در آن به سوي «ضمير متصل» که به مؤمنان بر مي­گردد، اضافه شده است. و معناي آن چنين است که در امور مربوط به خودشان مشورت مي­کنند. ما را به مطالبي که محققان علم کلام، در بحث­هاي خود يادآور شده­اند، متذکر مي­سازد. آنان مي­گويند در جامعه مسلمانان، اموري است «توقيفي» که مربوط به خدا است، و غير او حتي «رسول» او نيز در باره آن حق اظهار نظر ندارد، و به اصطلاح خود رسول گرامي، «امر الهي» است، و تکليف آن را بايد خود خدا تعيين نمايد. براي نمونه، دو مورد را يادآور مي شويم: 1.       «مسأله رسالت» و اين که چه کسي بايد عهده دار اين مقام شامخ باشد، تعيين متصدي اين مقام مربوط به خداست، و جز خدا هيچ کس نمي­تواند «نبي و پيامبر» او را تعيين نمايد. قرآن مجيد مي­فرمايد: وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا. «خدا مي­داند رسالت از جانب خويش را بر عهده چه کسي بگذارد. يعني به هيچ وجه نمي­توان، خواه از طريق شوري، و خواه از راه ديگر، «رسول خدا» را معين نمود. 2.       «تشريع احکام» و «تحليل حلال» و «تحريم حرام»، همگي مربوط به خداست، و پيامبران گرامي، گيرندگاني هستند که احکام الهي را از منبع وحي اخذ نموده و در اختيار مردم مي­گذارند و هيچ گاه حق ندارند حکمي را تشريع کنند و يا تکليفي را دگرگون سازند.   قرآن در اين زمينه مي­فرمايد: وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا، ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَکُونُ. گروهي که به روز رستاخيز ايمان ندارند، مي­گويند قرآني غير اين بياور (يا احکام) آن را دگرگون ساز، بگو براي من چنين حقي نيست که آن را از جانب خود دگرگون سازم». از اين جهت، «شارع واقعي» نزد مسلمانان همان خدا است و پيامبران و امامان، بيانگران احکامي هستند که از جانب خدا به آنان رسيده است. و اگر در برخي از اخبار وارد شده که در نمازهاي چهارگانه، دو رکعت نخست «فرض اللّه» و دو رکعت اخير «فرض النّبيّ» است، معني آن اين نيست که او از پيش خود چنين کاري را انجام داده است بلکه مقصود اينست که او درخواست دو رکعت نموده و خداوند با درخواست او موافقت فرموده است همچنين در چند مورد ديگر نيز در احاديث وارد شده است. در برابر اين قسم از امور، موضوعاتي داريم که مربوط به جامعه اسلامي است و گره آن بايد به دست خود افراد مسلمان گشوده شود، خواه از امور فردي باشد مانند: انتخاب همسر و يا شوهر. خواه از امور اجتماعي باشد، مانند جنگ و صلح با دشمن، تعيين شيوه جنگ، قطع روابط ديپلماسي با کشورهاي متخاصم يا تحديد آن و... مانند آنها که همگي نياز به شورهاي سياسي نظامي دارد و هر اقدام عجولانه و بدون تبادل نظر سودمند نخواهد بود. اين رشته از امور و مانند آن­ها دربست در اختيار جامعه با ايمان است، که بايد با تشکيل شوراهاي نظامي و سياسي گره کار را بگشايند، خود پيامبر گرامي در دوران زمامداري خود در چنين مواردي شوراهائي تشکيل داده و عملا مسلمانان را به اصل شوري و حدود آن آشنا ساخته است. حالا اگر بدانيم که موردي مربوط به خدا است و با اصطلاح، «امر الهي» است، نمي­توانيم به اصل وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ تمسک نموده و در آن مورد اظهار نظر کنيم، زيرا فرض اين است که مورد مشورت در جمله «و امرهم» داخل نيست، بلکه از موارد «امر الهي» است و اگر به طور يقين بدانيم مورد از مصاديق «امرهم» يعني مربوط به خود مسلمانان است، مانند برقراري روابط ديپلماسي با کشورهایي که در گذشته با مسلمانان در حال تخاصم بودند، و با تزويج همسري براي فرزند خويش، در اين صورت بدون شک با تشکيل شوراهاي خانوادگي و سياسي بايد مطالب را يکسره کرد. و اگر در مواردي که ندانيم که آيا اين مورد مربوط به خدا است، و يا مربوط به مسلمانان است، و جدا مردد باشيم که آيا بايد منتظر دستور الهي باشيم، يا اين که خدا تصميم در اين مورد را به خود مسلمانان سپرده است، باز در اين حالت نمي­توانيم به اصل ياد شده تمسک کنيم و نتيجه گيري نمائيم، زيرا تمسک به اصل، فرع احراز موضوع آن است، و تا موضوع قاعده­اي احراز نگردد، و تا قطعي نشود که مورد بحث از مصاديق «امرهم» هست يا نيست، تمسک به قانون شوري بي­معني خواهد بود. براي روشن شدن مطلب به مثال زير توجه فرمائيد: «در آئين مقدس اسلام، «سرکه» حلال و «شراب» حرام است، اگر روشن شود که مايعي سرکه است و يا شراب حکم آن مورد را به خاطر احراز موضوع، مي توانيم از قانون زير استنباط کنيم: «الخلّ حلال، و الخمر حرام.» «سرکه حلال و شراب حرام است.» حالا اگر مايعي ميان اين دو مورد مردد شد، در چنين موقعيتي نمي توان به يکي از دو اصل استدلال نمود و حکم آنرا روشن ساخت، بلکه بايد در چنين مواردي سراغ دليل ديگري برويم که پيرامون شک در موضوع مورد نظر وارد شده است. اين بحث اجمالي پيرامون «مشورت» در قرآن است اکنون به دومين بخش توجه فرمائيد:   نهج البلاغه و مساله شوري امير مؤمنان- عليه السّلام- در نهج البلاغه، پيرامون شورا و مشورت سخن گفته و مجموع سخنان او را مي­توان در چند بخش خلاصه نمود: 1. ارزش مشورت و نظر خواهي 2. با چه کسي به مشورت بپردازيم و شرايط مستشار 3. موقعيت امام در برابر نظر خواهي 4. استدلال بر خلافت از طريق شورا 5. نظر امام در باره شورائي که خليفه اول برگزيد 6. نظر امام در باره شوراي شش نفري خليفه دوم.   اينک ما به گونه اي فشرده پيرامون هر شش موضع سخن مي گوئيم: 1.  ارزش مشورت امير مؤمنان علي- عليه السّلام- در سرزمين «صفين» خطابه تکان دهنده­اي خواند. در نيمه سخن امام، مردي برخاست و در عين ابراز فرمانبرداري و اطاعت آن حضرت را به گرامي ستود. در اين موقع امام به سخن خود ادامه داد و در ضمن بيانات خود فرمود: «فلا تکلّموني بما تکلّم به الجبابرة، و لا تتحفّظوا منّي بما يتحفّظ به عند اهل البادرة، و لا تخالطوني بالمصانعة، و لا تظنّوا بي استثقالا في حقّ قيل لي، و لا التماس اعظام لنفسي... فلا تکفّوا عن مقالة بحقّ، او مشورة بعدل، فإنّي لست في نفسي بفوق ان اخطي ء، و لا آمن ذلک من فعلي، الّا ان يکفي اللّه من نفسي ما هو املک به منّي، فإنّما انا و أنتم عبيد مملوکون لربّ لا ربّ غيره.» ترجمه: «با من همان طور که با گردنکشان سخن مي­گويند سخن نگوئيد، و از هر نوع سکوت و موافقت که با گروه خشمگين انجام مي­گيرد، خودداري کنيد، و در زندگي با من از هر نوع چاپلوسي دور باشيد. تصور نکنيد که اگر حقي گفته شود براي من سنگين مي­آيد، و يا من خواهان بزرگداشت خود هستم... پس، از حق گويي و مشورت واقع بينانه، خودداري نکنيد زيرا من بالاتر از آن نيستم که خطا نکنم و از خطا در کار خويش مطمئن و ايمن باشم، مگر از آنچه که او بر آن از من مسلط­تر است، باز دارد. من و شما بندگان و مملوک خدايي هستيم که مالک و صاحب ماست و جز او صاحبي نيست.» در اين بخش از سخن «امام علي»- عليه السلام- نکاتي است که دو نکته را يادآور مي­شويم: 1- «امام»، ياران خود را چنان شجاع و دلير پرورش مي­دهد که آنان بتوانند هر چه را حق و حقيقت تشخيص دادند، بگويند، و به آنان اجازه مي­دهد که حقيقت را تک تک به امام برسانند. همچنان که جمله: «فلا تکفّوا عن مقالة بحقّ» اشاره به همين است و به آنان رخصت مي­دهد که در حوزه «مشورت» و «مشاوره» امام وارد شوند و به عدل سخن بگويند، چنانکه مي­فرمايد: «او مشورة بعدل». 2- نکته ديگر اين که امام در اين سخن، خود را بالاتر از اين نمي­داند که خطا نکند و از اشتباه در کار خود ايمن و مطمئن باشد. اين سخن حق و راست مي­باشد، اما از آن نظر که او «انسان» و «بشر» است و طبيعت بشري، با خطا و اشتباه همراه است و تا «عصمت الهي» نباشد، هر انساني در معرض اشتباه و مسير لغزش­ها قرار مي­گيرد. اين نه تنها امام است که به چنين حکمي محکوم است، بلکه تمام افراد معصوم و همه افراد بيمه از گناه و اشتباه، از آن نظر که بشرند، در معرض چنين خطاها و اشتباه­ها قرار مي­گيرند و سخن امام نيز روي اين اساس است. ولي با در نظر گرفتن «عصمت و مصونيت الهي»، چنين احتمالي در حق امام و ديگر معصومان منتفي خواهد بود. امام نيز به همين جهت بلا فاصله فرمود: «الّا ان يکفي اللّه من نفسي، ما هو املک به منّي.» امام در سخن خود از قرآن پيروي کرده است و قرآن در باره «پيامبر اکرم»- صلّي اللّه عليه و آله- و «حضرت يوسف» عليه السلام- در يک آيه به دو شيوه سخن گفته و هر يک از شيوه­ها ناظر به مقامي از مقامات آنان است. اينک به برخي از آيات اشاره مي­شود: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْکَ وَ رَحْمَتُهُ، لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوکَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَکَ مِنْ شَيْ ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ، وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْکَ عَظِيماً. ترجمه: «اگر کرامت و رحمت خدا بر تو نبود، گروهي از آنان مي­کوشيدند تا ترا گمراه سازند و آنان جز خود، کسي را گمراه نمي­کنند، و بر تو هيچ زياني وارد نمي­سازند و خدا قرآن و حکمت را به تو نازل کرده و آنچه که نمي­دانستي به تو آموخته است، و لطف و کرامت خدا براي تو بزرگ است.  اين آيه گواه بر «عصمت پيامبر» است. جمله «لهمّت طائفة» يعني گواه بر وجود زمينه لغزش در پيامبر است، ولي جمله «لو لا فضل اللّه عليک» گواه بر «عصمت الهي» است. و ذيل آيه نيز گواهي مي­دهد که «عصمت» از شاخه و نتايج درخشان علم او به عواقب گناه است. وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي. ترجمه: «هرگز نفس خويش را از تمايل به گناه پيراسته نمي­سازم، همانا نفس کشاننده انسان به بديها و زشتي­ها است، مگر اين که مورد رحمت حق قرار گيرد.» يوسف از آن نظر که يک بشر خاکي است و با قواي نفساني و تمايلات انساني آفريده شده است، مشمول جمله: وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي يعني «نفس خود را پيراسته نمي­سازم»، مي­باشد. ولي از آن نظر که مورد رحمت حق قرار گرفته و صيانت الهي دارد مشمول جمله وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي است جمله «استثناء» حاکي است که هر کسي مورد رحمت حق قرار گيرد، او از فرمان بد نفس در امان و شخص مصون از شر نفس، معصوم و بي­گناه است. مفاد اين آيه را گر چه گروهي به «زليخا» نسبت مي­دهند، ولي استاد بزرگوار «علامه فقيد طباطبائي»- رحمة اللّه عليه- با قرايني، احتمال داده­اند که مضمون آن مربوط به «حضرت يوسف»- عليه السلام- باشد. در «قرآن مجيد» از اين نوع تعبيرها که ناظر به جنبه­هاي بشري يک انسان است، هر چند ممکن است از ديده ديگر، معصوم و مصون از گناه و اشتباه باشد، فراوان است، از باب نمونه آياتي را يادآور مي­شويم:    قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ. ترجمه: بگو من براي خود سود و زياني را مالک نمي شوم، مگر آنچه را که خدا بخواهد.» جمله: لا املک لنفسي» ناظر به «مقام امکاني» پيامبر است که مالک نبودن بر نفع و ضرر را بر او جايز مي­شمرد ولي جمله: «الّا ما شاء اللّه»، ناظر به «صيانتي» است که از جانب خدا در باره او انجام مي­گيرد.   وَ ما کُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقي إِلَيْکَ الْکِتابُ، إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ. ترجمه: هرگز اميدوار نبودي براي تو کتابي نازل گردد مگر بطور رحمت از پروردگار تو.   وَ کَذلِکَ أَوْحَيْنا إِلَيْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا، ما کُنْتَ تَدْرِي مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً، نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا. ترجمه: اين گونه کتابي را به تو وحي کرديم يا روحي به سوي تو فرستاديم، تو چنين نبودي که بداني کتاب و ايمان چيست ولي ما آن را نوري قرار داديم که هر کس از بندگان خود را بخواهيم، هدايت مي­کنيم.» جمله: «ما کنت...» در اين دو آيه به معني اين است که از آن نظر که تو بشري، قدرت آن را نداشتي که از «کتاب» و «ايمان» آگاهي پيدا کني.   با مراجعه به آيات قرآن و موارد استعمال جمله­هاي «ما کنت» و «ما کان» روشن مي­گردد مفاد اصلي آن­ها همان نفي شأن است مثلا «ما کنت» شأن تو نبود «ما کان» شأن او نبود 1-     وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَري مِنْ دُونِ. شان قرآن نيست که به غير خدا به کسي منتسب باشد. 2-      ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ. «شان خدا نيست که براي آنان عذاب فرستد در حالي که در طلب آمرزشند.» 3-     ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ، ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ. «هيچ بشري حق ندارد که از جانب خدا به او کتاب و فرمانروائي و نبوت داده شود، پس بگويد که به جاي خدا مرا بپرستيد.» آگاهي از معارف «کتاب» و «سنت» و «نهج البلاغه» به ممارست و آشنائي به زبان اين منابع الهي نياز دارد اين نه تنها قرآن و نهج البلاغه است که براي خود لسان و زباني دارند، اصولا آشنائي به مفاهيم يک مکتب الهي و ياانساني بدون ممارست و پشتکار، بدون آگاهي از روش ظريف و عالي آن، از طريق سخن گفتن و شيوه استدلال آن امکان پذير نيست.   افراد بدون اطلاع، از «خاورشناسان» و مقلدان و سرسپردگان آنان، اين نوع آيات و احاديث را، گواه بر عدم عصمت و عدم ايمان پيامبر پيش از بعثت، و يا عدم آگاهي (در دوران جواني)، قبل از نزول کتاب و افاضه نبوت مي­دانند. آنان که نوپردازاني هستند که بدون آگاهي از الفباي قرآن و معارف اهل بيت، مي­خواهند از معارف اين کتاب عظيم الهي آگاه شوند، و چنين مي­انديشند که در پرتو آشنائي با مفردات و گرامر زبان عربي مي­توان در اقيانوس «علوم قرآن» و درياي «معارف نهج البلاغه» فرو رفت، ولي غافل از آنکه شناگراني ناشي و غواصاني بي­تجربه­اند که سرانجام در امواج سهمگين خطا فرو خواهند رفت و طوفان، لاشه بدن بي­روح آنان را به کرانه­اي خواهد افکند. با ديگر سخنان امام پيرامون مشورت آشنا شويم: 1-           «من استقبل وجوه الاراء عرف مواقع الخطاء». «هر کس به آراء گوناگون روي آورد، جاهاي خطا و اشتباه را در کار خود مي­شناسد.» «الاستشارة عين الهداية و قد خاطر من استغني برأيه.» «مشورت عين راه­يابي است، آن کس که به فکر خود متکي گردد، خود را به مخاطره انداخته است.» 2-           «من استبدّ برأيه هلک و من شاور الرّجال شارکها في عقولها.» «هر کس به راي خود استبداد ورزد، نابود مي­شود و هر کس با مردان به مشورت بپردازد، از خرد آنان بهره مي­گيرد. 3-           لا ظهير کالمشاورة.» «کمک کاري مانند مشاوره نيست.» 4-           «لا مظاهرة اوثق من المشاورة.» «معين و کمکي، استوارتر از مشورت نيست.» کلمات و سخنان امام پيرامون اهميت مشاوره، منحصر به آنچه که در «نهج البلاغه» آمده است، نيست، بلکه مولف «غرر الحکم و درر الکلم»، ده­ها سخن ارزنده از امام پيرامون مشاوره نقل کرده است، ما در اين مقاله فقط به آنچه که در نهج البلاغه آمده است اکتفا کرديم.       چرا شیعه ، خلافت را تنصیصی می داند؟ پاسخ: روشن است که دین مقدّس اسلام، آیینی جهانی و جاودانی است و تا پیامبر گرامی در قید حیات است، رهبری مردم بر عهده او است و پس از درگذشت وی، باید رهبری به شایسته ترین فرد و امّت، واگذار گردد. در این که آیا مقام و منصب رهبری پس از پیامبر (صلّی الله علیه وآله) یک مقام تنصیصی است که به فرمان پروردگار جهان و تصریح رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) برگزیده می شود، و یا یک مقام انتخابی است، دو نظر وجود دارد: 1.       شیعیان معتقدند که مقام رهبری، مقام تنصیصی است و باید جانشین پیامبر، از جانب خدا تعیین گردد، 2.       در حالی که اهل سنّت معتقدند که این مقام، مقام انتخابی و گزینشی است و امّت باید فردی را پس از پیامبر (صلّی الله علیه وآله ) برای اداره امور کشور برگزیند.   محاسبات اجتماعی گواه است بر تنصیصی بودن خلافت دانشمندان شیعه، دلایل بسیاری را بر لزوم تنصیصی بودن مقام خلافت، در کتاب­های اعتقادی خویش بیان کرده­اند، ولی آنچه در اینجا می­تواند مطرح کرد، تجزیه و تحلیل شرایط حاکم بر عصر رسالت است که به روشنی بر صحّت نظریه شیعه گواهی می­دهد. بررسی سیاست خارجی و داخلی اسلام در عصر رسالت، ایجاب می­کرد که جانشین پیامبر (صلّی الله علیه وآله) باید بوسیله خدا از طریق خود پیامبر (صلّی الله علیه وآله) برگزیده شود. زیرا جامعه اسلامی، پیوسته از ناحیه یک خطر مثلث (امپراطوری روم، پادشاهی ایران و منافقان) به شکست و نابودی تهدید می­شد. همچنین مصالح امّت ایجاد می­کرد که پیامبر با تعیین رهبر سیاسی، همه امّت را در برابر دشمن خارجی، در صف واحدی قرار دهد و زمینه نفوذ دشمن و تسلّط او را ـ که اختلافات داخلی به آن کمک می­نماید ـ از بین ببرد. اینک توضیح این مطلب یک ضلع از این مثلث خطرناک را، امپراطوری روم تشکیل می­داد. این قدرت بزرگ، در شمال شبه جزیره استقرار یافته و پیوسته فکر پیامبر را به خود مشغول کرده بود و آن حضرت تا آخرین لحظه زندگانی خویش از اندیشه روم فارغ نگشت. نخستین برخورد نظامی مسلمانان با ارتش مسیحی روم، در سال هشتم هجری در سرزمین فلسطین بود. این برخورد به قتل سه فرمانده به نام­های «جعفر طیّار»، «زید بن حارثه» و «عبدالله بن رواحه» و شکست ناگوار ارتش اسلام منتهی گردید. عقب نشینی سپاه اسلام در برابر سپاه کفر، مایه جرأت ارتش قیصر گردید و هر لحظه بیم آن می­رفت که مرکز اسلامی مورد تاخت و تاز قرار گیرد. از این جهت پیامبر (صلّی الله علیه وآله) در سال نهم هجرت، با ارتش گران و سنگینی، به سوی کرانه­های شام حرکت کرد تا هر نوع برخورد نظامی را شخصاً رهبری کند. در این مسافرت سراسر رنج و زحمت، ارتش اسلام توانست حیثیّت دیرینه خود را بازیابد و حیات سیاسی خود را تجدید کند. این پیروزی نسبی، پیامبر (صلّی الله علیه وآله) را قانع نساخت و چند روز پیش از بیماری خود، ارتش اسلام را به فرماندهی «اسامه» مأمور کرد تا به کرانه­های شام بروند و در صحنه حضور یابند. ضلع دوم دشمن، پادشاهی ایران بود، تا آنجا که خسرو ایران از شدت ناراحتی، نامه پیامبر را پاره نمود و سفیر او را با اهانت بیرون کرد و به استاندار یمن نوشت که پیامبر را دستگیر کند و در صورت امتناع، او را بکشد. اگر چه خسرو پرویز ـ پادشاه ایران ـ ، در زمان رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) درگذشت، امّا موضوع استقلال ناحیه یمن، ـ که مدت­ها مستعمره دولت ایران بود ـ از چشم انداز خسروان ایران دور نبود و هرگز تکبّر و نخوت به سیاستمداران ایرانی اجازه نمی­داد که وجود چنین قدرتی را تحمّل کنند. خطر سوم، خطر حزب منافق بود که پیوسته به صورت ستون پنجم در میان مسلمانان مشغول تبهکاری و ایجاد نفاق بودند تا آنجا که قصد جان پیامبر نموده و خواستند او را در راه تبوک به مدینه، ترور نمایند. گروهی با خود زمزمه می­کردند که با مرگ رسول خدا، نهضت اسلامی پایان می­گیرد و همگی آسوده می­شوند. (1) قدرت تخریبی منافقان، به پایه­ای بود که قرآن از آن­ها، در سوره­های: آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنکبوت، احزاب، محمد، فتح، مجادله، حدید، منافقین و حشر یاد می­کند. (2) آیا با وجود چنین دشمنانی نیرومند که در کمین اسلام نشسته بودند، صحیح است که پیامبر سلام، برای جامعه نوبنیاد اسلامی، جانشینی برای رهبری دینی و سیاسی و . . . معرفی نکند؟ محاسبات اجتماعی می­گوید که پیامبر (صلی الله علیه وآله) باید با معرّفی زعیم و رهبر، از بروز هر نوع اختلاف پس از خود، جلوگیری نموده و با پدید آوردن یک خطّ دفاعی محکم و استوار، وحدت اسلامی را بیمه سازد. پیشگیری از هر نوع حوادث بد و ناگوار و این که پس از درگذشت پیامبر گرامی(صلّی الله علیه وآله)، هر گروهی بگوید: باید امیر از ما باشد، جز با معرّفی و تعیین رهبر، امکان پذیر نبود. این محاسبات اجتماعی، ما را به صحّت و استواری نظریّه تنصیصی بودن مقام رهبری پس از پیامبر (صلّی الله علیه وآله) رهنمون می­کند. گواهی نصوص رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) براساس این زمینه اجتماعی و جهات دیگر، پیامبر (صلّی الله علیه وآله) از نخستین روزهای بعثت تا واپسین ایام شریف خویش، مسأله جانشینی را مطرح کرده و جانشین خویش را هم در آغاز رسالت خود ـ در مراسمی که به مناسبت آشکار ساختن نبوّت برای خویشاوندان خود برقرار نمود ـ و هم در پایان عمر خود ـ هنگام بازگشت از حجّة الوداع در «غدیر خم» ـ و در طول زندگانی خویش، معیّن فرموده است که سه نمونه استوار از نصوص یاد شده را در پاسخ سؤال شماره 2، همراه با اسناد و مدارک آن­ها در کتاب­های دانشمندان و محدثان اسلامی، بیان نمودیم. با در نظر گرفتن شرایط اجتماعی یاد شده در صدر اسلام و با مراجعه به نصوص رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) در مورد معرفی و تعیین امیر مؤمنان به عنوان جانشین خویش، به روشنی معلوم می­گردد که مسأله «تنصیصی بودن مقام خلافت» مسأله­ای ضروری و اجتناب ناپذیر است. ----------------------------------------------------------------------------------------------------- 1 ـ طور : 30 2 ـ با اقتباس از « فروغ ابدیّت » ، نگارش استاد جعفر سبحانی .به نقل ازسایت حقیقت وهابت   پرسش: اعتقادات شیعه درباره خلافت و علت آن چیست؟ چرا شیعه خلافت را تنصیصی می داند؟   پاسخ شیعه معتقد است همان گونه که حکمت‏ خداوند ایجاب می‏کند پیامبرانی برای هدایت انسان­ها بفرستد، حکمتش ایجاب می‏کند که بعد از پیامبران در هر عصر و زمانی، امام و پیشوایی از سوی خدا برای هدایت انسان­ها وجود داشته باشد، تا شرایع انبیا و ادیان الهی را از تحریف و تغییر حفظ کنند، نیازهای هر زمان را روشن سازند و مردم را به سوی خدا و عمل به آیین پیامبران دعوت نمایند، در غیر این صورت هدف آفرینش انسان که تکامل و سعادت است عقیم می‏ماند، بشر از راه هدایت ‏باز می‏ماند، شرایع انبیاء ضایع می‏گردد و مردم سرگردان می‏شوند. به همین دلیل شیعه معتقد است بعد از پیامبر اسلام (ص) در هر عصر و زمانی امامی وجود داشته است، قرآن می­فرماید: «یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصدِقِینَ[1] ترجمه: ای کسانی که ایمان آورده‏اید!تقوای الهی پیشه کنید و با صادقان باشید». این آیه مخصوص به زمانی نیست و همراه بودن بی قید و شرط با صادقان، دلیل بر این است که در هر عصری امام معصومی وجود دارد که باید از او پیروی کرد، همان گونه که بسیاری از مفسران شیعه و اهل سنت، در تفسیر خود به آن اشاره کرده‏اند.[2] امامت تنها یک مقام حکومت ظاهری نیست، بلکه یک مقام بسیار والای معنوی و روحانی است و امام علاوه بر رهبری حکومت اسلامی، هدایت همه جانبه را در امر دین و دنیا بر عهده دارد؛ فکر و روح مردم را هدایت کرده و شریعت پیامبر اسلام (ص) را از هر گونه تحریف و تغییر پاسداری می‏کند و به اهدافی که پیامبر (ص) برای آن مبعوث شد تحقق می‏بخشد. امامت همان مقام والایی است که خداوند به ابراهیم خلیل، پس از پیمودن راه نبوت و رسالت و پیروزی در امتحانات متعدد بخشید، او نیز برای بعضی از فرزندان و دودمانش این مقام والا را از خداوند تقاضا نمود و به او جواب داده شد که هرگز ظالمان و گنهکاران به این مقام نمی‏رسند.«وَ إِذِ ابْتَلی إِبْرَهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَتٍ فَأَتَمَّهُنَّقَالَ إِنی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاماًقَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتیقَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظلِمِینَ* به یاد آور هنگامی را که پروردگار ابراهیم (ع) او را با امور گوناگون آزمود و او از عهده آزمایشهای الهی بطور کامل بر آمد، خدا فرمود من تو را امام مردم قرار دادم، ابراهیم عرض کرد:از دودمان من نیز امامانی قرار ده، خداوند فرمود: پیمان من (امامت) هرگز به ستمکاران نمی‏رسد (و تنها نصیب معصومان از ذریه تو می‏شود)!»[3] بدیهی است ‏یک چنین مقامی در مساله حکومت ظاهری خلاصه نمی‏شود و اگر امامت ‏به صورتی که گفته شد تفسیر نشود آیه فوق مفهوم روشنی نخواهد داشت. با توجه به تعریفی که برای مساله امامت در بالا آمد به خوبی معلوم می‏شود که رسیدن به این مقام، شرایط سنگینی دارد، هم از نظر تقوا (تقوایی در حد معصوم بودن از هر گونه گناه) و هم از نظر علم و دانش و احاطه به تمام معارف و دستورات دین و شناختن انسان­ها و نیازهای آن­ها در هر عصر و زمان و مکان (دقت کنید)، یعنی: امام باید معصوم از هر گناه و خطا باشد زیرا علاوه بر آنچه در تفسیر آیه بالا آمد، غیر معصوم نمی‏تواند بطور کامل مورد اعتماد واقع شود و اصول و فروع دین را از او اخذ نمایند و به همین دلیل معتقدیم‏ "گفتار امام‏" همچون ‏"افعال‏" و "تقریر" او، حجت و دلیل شرعی است (منظور از "تقریر" آن است که در برابر او کاری انجام دهند و او با سکوت خود آن را امضا کند) . امام باید نسبت ‏به تمام اصول و فروع اسلام و احکام و قوانین آن و معنی و تفسیر قرآن، آگاهی کامل داشته باشد و علم او نسبت ‏به آن علوم جنبه الهی دارد و از پیغمبر اسلام (ص) به او می‏رسد و چنین علمی است که می‏تواند بطور کامل مورد اعتماد مردم قرار گیرد و در فهم حقایق اسلام بر آن تکیه کرد. امام (و جانشین پیامبر) باید منصوص باشد، یعنی با تصریح و نص پیامبر (ص) و نیز تصریح هر امامی نسبت ‏به امام بعد، تعیین گردد، به تعبیر دیگر: امام نیز مانند پیامبر (ص) از سوی خدا (به وسیله پیامبر) تعیین می‏شود، همان گونه که در آیه مربوط به امامت ابراهیم خواندیم:«إِنی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاماً، من تو را امام مردم قرار دادم‏». اضافه بر این تشخیص وجود تقوا در سر حد عصمت و مقام علمی والا (در حد احاطه به تمام احکام و تعلیمات الهی بدون هیچ گونه خطا و اشتباه) چیزی نیست که غیر از خدا و پیامبرش از آن آگاه باشد. و به این ترتیب ما امامت امامان معصوم را به انتخاب مردم نمی‏دانیم. ما معتقدیم پیامبر اسلام (ص) امامان بعد از خود را در یک جا بطور عموم یعنی در حدیث معروف ثقلین و در موارد متعدد علی (ع) را بالخصوص به عنوان جانشین خود (به فرمان خداوند) معرفی کرده است. در صحیح مسلم می‏خوانیم: پیغمبر اکرم (ص) در سرزمینی میان مکه و مدینه به نام‏ «خم‏» برخاست، خطبه‏ای خواند، سپس فرمود: «نزدیک است که من از میان شما بروم انی تارک فیکم الثقلین، اولهما کتاب الله فیه الهدی و النور...و اهل بیتی، اذکرکم الله فی اهل بیتی. ترجمه: من دو چیز گرانمایه در میان شما به یادگار می‏گذارم نخستین آنها کتاب خداست که در آن، نور و هدایت است...و اهل بیتم، به شما توصیه می‏کنم که خدا را درباره اهل بیتم فراموش نکنید (این جمله را سه بار تکرار کرد) ».[4]همین معنی در«صحیح ترمذی‏»نیز آمده و با صراحت می‏گوید:«اگر دست‏به دامن این دو بزنید هرگز گمراه نخواهید شد».[5] این حدیث در سنن دارمی[6] و خصائص نسائی[7] و مسند احمد[8]و غالب کتب معروف و مشهور اسلامی آمده و جای تردیدی در آن نیست و در واقع جزء احادیث متواتره محسوب می‏شود که هیچ مسلمانی نمی‏تواند آن را انکار کند و از روایات استفاده می‏شود که پیامبر اسلام (ص) نه یک بار بلکه چندین بار در مواقع مختلف آن را تکرار فرمود. بدیهی است که تمام اهل بیت پیامبر (ص) نمی‏توانند چنین مقام والایی را در کنار قرآن داشته باشند بنابراین تنها اشاره به امامان معصوم از ذریه پیامبر (ص) است (فقط در بعضی از احادیث ضعیف و مشکوک به جای اهل بیتی،سنتی آمده است) . ما به حدیث مشهور دیگری که در منابع معروف مانند صحیح بخاری، صحیح مسلم، صحیح ترمذی، صحیح ابی داود و مسند حنبل و کتب دیگر آمده است نیز استناد می‏کنیم، پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «لا یزال الدین قائما حتی تقوم الساعة او یکون علیکم اثنتی عشر خلیفة کلهم من قریش،دین اسلام بر پاست تا قیام قیامت و تا این که دوازده خلیفه بر شما حکومت کنند که همه از قریشند».[9]ما معتقدیم: تفسیر قابل قبولی برای این روایات جز آنچه در عقاید شیعه امامیه مربوط به ائمه دوازده گانه آمده است تصور نمی‏شود، فکر کنید آیا تفسیر دیگری می‏تواند داشته باشد! [10]       [1]-سوره توبه،آیه 119. [2]-فخر رازی بعد از بحث فراوانی درباره این آیه چنین می‏گوید:آیه دلیل بر این است که هر کس جایز الخطاست واجب است همگام و پیرو کسی باشد که معصوم است و معصومین همان­ها هستند که خداوند آنها را«صادقین‏»نامیده،پس این سخن دلیل بر این است که واجب است‏بر هر جایز الخطایی که همگام و همراه با معصوم باشد تا«معصوم از خطا»جایز الخطا را از خطا باز دارد،و این معنی در همه زمانهاست و مخصوص به زمانی نیست و دلیل بر این است که در هر زمانی معصوم از خطایی وجود دارد (تفسیر کبیر،جلد 16،صفحه 221). [3]-سوره بقره،آیه 124. [4]-صحیح مسلم،جلد 4،صفحه 1873. [5]-صحیح ترمذی،جلد 5،صفحه 662. [6]-سنن دارمی،جلد 2،صفحه 432. [7]-خصائص نسائی،صفحه 20. [8]-مسند احمد،جلد 5،صفحه 182 و کتاب کنز العمال،جلد 1،صفحه 185،حدیث 945. [9]-این تعبیر در صحیح مسلم،جلد 3،صفحه 1453 از«جابر بن سمره‏»از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است و با تفاوت مختصری در سایر کتابهایی که در بالا نام برده شد آمده است (صحیح بخاری،جلد 3،صفحه 101،صحیح ترمذی،جلد 4،صفحه 501 و صحیح ابی داود،جلد 4،کتاب المهدی) . [10]-این جواب با اندکی تصرف، برگرفته از مبحث امامت در کتاب "اعتقاد ما" اثر آیت الله مکارم، می­باشد، این کتاب در قسمت کتابخانه پایگاه ما به نشانیwww.hawzah.net   موجود است.   12: مكتب اسلام-سال1378-شماره 11   Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-language:AR-SA;}